ما
ایرانیان، برای رسیدن به یک ''اندیشهِ
همگرای پایدارِ ملّی''،
در قدم اول می بايست بپذیریم که همگی مان
کم و بیش به بیماریِ مزمن و تاریخیِ
''استبداد
زدگی''،
مبتلا هستیم، تا در آغازِ این حرکتِ
پایدارِ ملّی، و به مرورِ زمان، از یک
جامعهِ ''بیمار
و فراری از درمان''،
به يك جامعهِ ''
بيمار،
اما خواستارِ درمان"
گذر
کنیم، و در راستای یک ''همه
درمانیِ''
موثر،
بتوانیم در عمل، این سیرِ تحولِ ریشه ایی
را، در اندیشه و در رفتارِ خود نهادینه
کنیم و بجاى کاشتنِ بذرِ «
ترس
ها، بی اعتمادی ها، پیش قضاوتی ها، دشمنی
ها، واگرایی ها و خود محوری ها »،
به «امید
ها، اعتماد سازی ها، باور به دوستى ها،
همگرایی های پایدا و یک خردِ جمعی »
روى
بياوريم و در ساخت
و ساز
و ارائه يك ''الگوی
پایدار اجتماعی''
به
یکدیگر یاری رسانیم، در غیر این صورت
مسلما هر مداوای محدودِ ''موضعی''
به
عنوانِ مُسکن، نه کارساز است و نه می تواند
ریشه های ''استبدادزدگی''
در
ذهنِ تک تکِ ماو در نهایت، جامعهِ استبداد
زدهِ ما را بخشکاند.
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
همپا، پادزهرِ تفرقه و جدایی
همپا
فردوسی:
ز
داناییِ او فزون بود بَهر همی
زهر بشناخت از پادزهر
در
انديشهِ ''همگراییِ
پايدارِ ايرانيان''،
گزينه هاى کارپایه ایی و جوهری، بر اساسِ
اصولِ ارزش هاى "پايدارِ"
حقوق
انسانی و محیط زیست انتخاب گردیده و این
اندیشه با ''دور
نمایی''
از
اهدافِ شفاف و تعریف شده، ضرورتاً و
آگاهانه، از برداشت های گروهی، سیاسی،
حزبی.
حکومتی
و ایده الوژیکی دوری می جوید و بی تردید،
این ارزش های انسانی و محیط زیستی بر اساس
قوانینِ اورگانیکِ جوهری مبتنی بر علوم
طبیعی، انسانی و اجتماعی، ''فرا
زمانی و فرا مکانی''
میباشند،
و در نتیجه ''پایدار
و ماندگار''.
اندیشه
''همگراییِ
پایدارِ ایرانیان''
(همپا)،
نه فقط، اهدافِ گروه و یا یک شخص سیاسی را
دنبال نمی کند، بلکه اصولاً واردِ مکانیزمِ
تصاحب و جابجایی و جایگزینی قدرتِ سیاسی
نمی شود و همچنان که گفته شد، با اهدافی
از قبل تعیین شده (
کارپایهِ)،
در ترویج و هموار کردنِ مسیرِ اندیشهِ
آزاد ''همگرایی
پایدار ملّی''
تلاش
و فعاليت می نماند.
بيشتر
از دو سال است كه از طرفِ جمعی از باورمندان
به این اندیشه (همپا)،
تلاشی جدى صورت گرفته و از همان ابتدای
کار، ارزش های پایه ایی این اندیشه بطور
خلاصه و مفید در ده اصل در ''کار
پایه''
جمع
آوری گردیده و همچنین در صورت لزوم، و در
چهار چوب ''حقوق
انسانی، حقوقِ مدنیِ شهروندی و محیط
زیستی''
قابل
نقد و قابل ترمیم و اصلاح میباشد.
برداشت
هاى ''نا
منصفانه''
از
انديشهِ "همپا"!
مدتهاست
كه بعد از انتشار هر مطلب و مقاله ايی از
طرفِ اندیشهِ "
همپا"،
افرادی و یا گروهی با برداشت هایی، جناحی
یا سیاسی (حال،
آگاهانه و یا ناخود آگاهانه )،
اهدافِ اندیشهِ ''همگراییِ
پایدارِ ایرانیان''
را
زیر علامت سئوال برده و با پیش قضاوتی های
عجولانه یا نامنصفانه و یا حتی مغرضانه،
سعی در ''وابسته''
انگاشتنِ
این اندیشه، به یک جریانِ سیاسیِ داخلى
و يا خارجى و یا حتی مستقيما به جناحِ
اصلاح طلبانِ دولتیِ جمهوری اسلامی را
دارند!.
این
نوع برخورد با انديشهِ ''همگرایِ
پايدار ایرانیان''،
سئوالِ مهمی را پيش آورد که:
آیا
واقعا این پیش قضاوتی های نامنصفانه،
بدبینی ها و بی اعتمادی ها، ريشه در همان
بیماری مزمن ''استبداد
زدگی''
دارد
!؟
و اگر چنین است چگونه می توان با این نوع
برخور ها، یک برخورد پایدار و منصفانه و
عاقلانه کرد؟ و از طرفی دیگر، برخی از
گروه های سیاسیِ داخل و خارج از كشور، که
همچنان مشغولِ معامله و چانه زنی بر سرِ
قدرت با جمهوری اسلامی میباشند، و مدام
همگیِ ما ایرانیان را به صبر و شکیبایی
می خوانند که:
هنوز
وقتش نرسیده !،
هنوز می بایست سکوت کنیم!،
بدون آنکه بدانند، که در نهایت ''این
لطفِ مداوم و شکیبایی، میشود حقِ مسلمِ
استبداد''
که
سالهاست، از اين "لطفِ
مداوم ناپایدار"
استفاده
ابزاری می کند و همچنين در گسترشِ، بحران،
خشونت، تخریب، نابودی منابعِ انسانی و
منافعِ ملیِ جامعه ايران، (بدون
كوچكترين واهمه از نيروى مخالف و اپوزيسيونِ
نازا و عقیمِ داخلى و خارجى )
به
عمر خود ادامه میدهد.
بیماریِ
''استبداد
زدگی''
و
ادامه و باز تولید استبداد
با
کمی توجه و نگاه به تاریخِ معاصرِ ایران،
اینگونه به نظر می رسد که استفاده از واژه
''استبداد''،
بیشتر بعد از جنبش استقلال و آزادى خواهىِ
جنبشِ مشروطه، در جامعه و ادبياتِ ايرانى
باب گردیده و قبل از آن، مردمان ما، قدرت
ها و دولت های خود محور و خود کامه را با
واژه هايی همچون ''ظالم
و جبار''
مورد
خطاب قرار ميداده، مخصوصا در تاریخِ
طولانیِ ایران قدیم، اما مسئله اصلی این
است که ماهیت ''ظلم''
و
''استبداد''
برای
مردمِ جامعه، در عمل یکی بوده، حال قدرت
حاکم می تواند به هر یک از این دو واژه که
مي خواهد، آويزان بماند.
''استبداد
زدگی''،
بیش از اینکه ''فقط''
نشانه
و علائم بیماری باشد، خودِ بیماریِ اجتماعی
هم هست که روزانه بر اثر کاربردِ خشونت
متداوم و گسترده، در فرم های گوناگون، بر
بدنهِ یک جامعه انسانی و تک تکِ شهروندانش
تحمیل و تزريق میشود.
عارضه
های استبداد زدگی كه بی شمارند، از طرفی
بستگی مستقیم دارند به ''شدت''
و
درصدِ خشونت، فشارِ استبداد و از طرفی
دیگر بستگی به ''دوام''
و
طول عمر استبداد حاكم.
درصدِ
تخریبِ این بیماری، در تمامِ جوامع مدنی،
انسانی و محیط زیستی به یک اندازه نیست،
هر چقدر درصد و هجوم و تجاوز و زورگوییِ
استبداد به انسان و محیط زیست بیشتر باشد،
و از طرف جامعه مقاومت و استقامتی در
برابرِ استبداد انجام نپذیرد، درصد و
ضریب آلوده شدنِ جامعه به بیماری
استبدادزدگی، مشهود تر و وسیع تر می گردد.
تجارب
و نتایج تلخ اجتماعى و انسانی در این
زمینه، حتی در جوامعِ غربی نسبتا آزاد،
به راحتی نشان میدهند که، حتی بعد از گذار
و فروپاشیِ استبداد، عوارضش در غالب و
شکل های رفتاری در جوامعِ انسانی و محیط
زیستی بر جای می ماند و باعثِ کندیِ رشد
یا انحرافِ ''اندیشه
آزاد''
میگردد.
به
گفته هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران،
۶۰ درصد از ایرانیان به امراض روانی
دچارند.
دکتر
«احمد
نور بالا»
روانپزشک
و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران،
در گفت و گو با «قانون»
در
خصوص عوامل افزایش اختلالهای روانی
میگوید:
«این
بیماریها چند عاملی هستند و نمی توان
تنها یک عامل برای آن متذکر شد.
تغییرات
سیاسی، تنشهای اجتماعی، مسائل اقتصادی،
تغییر سبک زندگی مردم، علل ارثی، بیکاری،
تجارب دوران کودکی، فضای خانوادگی، عوامل
شناختی، تجربه خشونت و غیره، همه و همه
میتواند علت افزایش اختلالهای روانی
باشد.»
وی
هشدار میدهد:
«ما
از میانگینهای جهانی عبور کرده ایم و
در حال پیشروی هستیم.
از
اینجا به بعد دیگر شایسته نیست برخی بین
بیماریهای روانی و سایر بیماریها
تبعیض قائل شوند.»
امّا
سئوالِ اساسی اینجاست که واقعا چه بايد
كرد؟
بعد
از تجزیه و تحلیل و وضعیت شناسی اجتماعی،
توسطِ دانشگاه علوم پزشکی تهران از شیوع
اختلال های روانی و شرایط موجود این جامعهِ
استبداد زده و بیمار، که بر کسی هم پنهان
نیست، اولین قدم اصلی و اساسی یک جامعه
بیمار این است که، جامعه و هر کدام از ما
به عنوانِ جرئی از کلِ جامعه ایرانی
بپذیریم که بیمار هستیم و به عنوانِیک
جامعه، همگی با هم، احتیاج به مداوا داریم.
تك
تكِ ما شهروندان، روشنفکران، سیاسیون،
هنرمندان و شهروندانِ ایرانی میبایست
آگاهانه به این امر واقف بشویم که ''جامعهِ
ما بیمار است''
و
هر کدام از ما هم در هر کجای ایران و یا
خارج از ایران، جزئی از این جامعه هستیم
و به نوعی گریبانگیرِ این بیماریِ مزمنِ
سنتی و تاریخی.
نشانه
های این آسیب های اجتماعی حتی در پندار
و گفتار و رفتارِ نسل جوان که ثمرهِ جوامعِ
استبدادی پدران و مادران خود هستند به
آسانی قابل رویت و شناسایی میباشد، که در
مواردی بسیار به شکل یک نوعِ ''نسل
گریزی''
و
عدمِ قبولِ مسئولیتِ اجتماعی و ''سردرگمی
هویتی''
خود
را آشکار میکند.
(رجوع
شود به آمار خودکشی و اعتیاد و فرار مغز
های جوانانِ کشور)
ما
ایرانیان، برای رسیدن به یک ''اندیشهِ
همگرای پایدارِ ملّی''،
در قدم اول می بايست بپذیریم که همگی مان
کم و بیش به بیماریِ مزمن و تاریخیِ
''استبداد
زدگی''،
مبتلا هستیم، تا در آغازِ این حرکتِ
پایدارِ ملّی، و به مرورِ زمان، از یک
جامعهِ ''بیمار
و فراری از درمان''،
به يك جامعهِ ''
بيمار،
اما خواستارِ درمان"
گذر
کنیم، و در راستای یک ''همه
درمانیِ''
موثر،
بتوانیم در عمل، این سیرِ تحولِ ریشه ایی
را، در اندیشه و در رفتارِ خود نهادینه
کنیم و بجاى کاشتنِ بذرِ «
ترس
ها، بی اعتمادی ها، پیش قضاوتی ها، دشمنی
ها، واگرایی ها و خود محوری ها »،
به «امید
ها، اعتماد سازی ها، باور به دوستى ها،
همگرایی های پایدا و یک خردِ جمعی »
روى
بياوريم و در ساخت و ساز و ارائه يك ''الگوی
پایدار اجتماعی''
به
یکدیگر یاری رسانیم، در غیر این صورت
مسلما هر مداوای محدودِ ''موضعی''
به
عنوانِ مُسکن، نه کارساز است و نه می تواند
ریشه های ''استبدادزدگی''
در
ذهنِ تک تکِ ماو در نهایت، جامعهِ استبداد
زدهِ ما را بخشکاند.
چند
نمونه از عوارضِِ بیماریِ اجتماعیِ مدار
بستهِ ''استبداد
زدگی''
در
جامعه ایران
❊
- ترس
از قربانی شدن به دستِ خشونتِ استبداد و
در ذهنیتِ ''
پنهان
شدن
''
زیستن؛
❊-
بی
اعتمادی به دیگران و دور خود حصار کشیدن
و فقط به خود اعتماد کردن، تقویتِ
خود محوری
ناخود آگاه در ذهن، با خود محوری خو گرفتن
و در نهایت ''خود
محور''
شدن؛
❊-
تقسیم
افراد جامعه به مطمئن ها، یا همان ''خودی
ها''
و
نا مطمئن ها، یا همان ''ناخودی
ها''؛
❊-
بی
اعتمادی و شک انگاریِ و ''پیش
داوری''،
نپذیرفتنِ دعوت دیگران به آزمایش های
اجتماعی، سیاسی به دلیلِ توطئه پنداری
ها و ترسِ ضربه خوردن، و به خیالِ خود،
''مشروعیت
دادنِ به رقیب''
و
به عبارتی دیگر، ترسِ از ''مهرهِ
سوخته شدن''،
توسط رقبای سیاسی و اجتماعی؛
❊-
ترس
از ضعف و ناتوانی در برابرِ زور حاکم و
غیر مستقیم تبدیل شدن به ''مفعول''
شکست
خورده، و پذیرشِ زورِ حاکم و در نهایت
باور آوردن به زور، و رویای بدست آوردن
و تصاحب قدرت، برای اعمال زور علیه رقیب
و گرفتنِ انتقام؛
❊-
ترس
از باز گو کردنِ حقیقتِ بدون سانسور و در
نهایت خود خوری و ''خود
سانسوری ''
و
در نهایت خو گرفتن با سانسور؛
❊-
فرار
و مهاجرت از کشورِ استبدادی، و به جان
خریدنِ سردرگمی های آینده و حس شکست و
''سر
خوردگی''،
که متاسفانه بیشتر شامل جوانان کشور می
شود ؛
❊-
خو
گرفتن به تنهای و از دست دادنِ تدریجیِ
دیگران و در نهایت ''از
دست دادنِ باورِ به خود''
و
ایده آل های انسانی، برای زندگی بهتر؛
❊-
''بی
تفاوت شدن''
در
مرور زمان و به تدریج، دست کشیدن از
مبارزات، برای رسیدن به آرمانهای انسانی؛
❊-
دیگران
را مسئولِ نابسامانی ها دانستن، و ''
سلب
مسئولیت''
در
تخریب های اجتماعی، و جدا سازی ''خود''
از
''جامعه''،
با عباراتی چون:
''این
ملت آدم بشو نیست!''،
و یا ''این
ملت بی شعور است!''
؛
❊-
نداشتن
افق امید به فردای بهتر، و پذیرشِ تدریجیِ
واقعیت و ''مشروعیت
دادنِ به واقعیت''
و
دوری از حقیقت.
❊-
نا
امیدی و یاس، و بیماری های ''سرخوردکی
و افسردگی''
و
اختلال های روانی؛
البته
ضریبِ ابتلای به این بیماری بستگی مستقیم
دارد با شرایط و دانش و شناخت و فرهنگِ
تک تک افراد جامعه و بدین خاطر، درصد
ابتلا به این بیماری در افرادِ جامعه
یکسان نیست.
ترس
از هر چیز و حساسيت های عکس العملیِ موجودِ
فراگیر در جامعهِ ایرانی، دقیقا به مانندِ
ترس و حساسیتِ فردِ مارگزيده ایی میماند
که از ريسمانِ سياه هم وحشت دارد.
گرچه
این عکس العملِ در ابتدا طبیعی، در مرحله
اول می تواند به عنوان ''آنتن
های احتیاطیِ انسانی و اجتماعی''
توجیه
پذیر باشد و عکس العملی دفاعی، اجتماعی
و انسانیست، اما زمانی که همین انسان های
بیمار و موردِ تجاوز و خشونت قرار گرفته،
بخواهند از استبداد عبور بکنند و ''راه
کاری''
برای
خروج از باتلاقِ خشونت هاى اجتماعى اتخاذ
بکنند، دیگر نمی بایست از ''عوارض
جانبی استبداد زدگی''
که
''بی
اعتمادی و ترس و پیش قضاوتی''
می
باشند، برای درمان این عارضه استفاده
بکنند ، بلكه مي بايست با استفاده از زهرِ
خطرناکِ (مار)
''بی
اعتمادی''،
به يك "پادزهر''
موثر
دست
بيابند و بجای ''فرار
از ریسمانِ سیاه''،
با یک اعتماد اولیهِ انسانی، و با یک الگو
و مدلِ ''باورِ
پایدار''
و
با تلاش و تشویق به اعتماد سازی و دعوتِ
مشارکتی، در نهایت، از ''بی
اعتمادی''
به
''اعتماد''
گذر
کنند و به یک ''پادزهرِ
تفرقه''،
جدایی، و بی اعتمادی، دست یابی پیدا بکنند،
که به عبارتی، باور به همان ''همگرایِ
انسانی و اجتماعی ست''.
حضورِ
بیماریِ ''استبدادزدگی''
در
یک جامعه ِ فاقدِ آزادی، در آغاز کار می
تواند به عنوانِ انگیزه و دلیلِ شکل گیریِ
''راه
کار و الگو های اجتماعی''
(برای
گذار از بیماری به سلامتیِ اجتماعی)،
نقش اساسی و بسیار مهمی را ایفا بکند، و
همچنین از همان ابتدای بروز در جامعه،
موردِ تجزیه و تحلیلِ پزشکان و جامعه
شناسان و روشنفکران قرار بگیرد، تا دلایلِ
بروزِ آن شناسایی گردد، اما این بیماری
مزمنِ ''استبدادزدگی''،
نمی بایست، ساختار و مکانیزمِ یک الگوی
ایده آل، برای ''مداوای
اجتماعی ''
را
تحتِ تاثیرِ و تحتِ شعاعِ خود قرار بدهد،
به این دلیل که یک ''مداوای
اجتماعی''،
بر حسب جوهر ساختاریش، در هر زمان و هر
شرایط اجتماعی، می بایست کار ساز شود و
با مرورِ زمان، آهسته آهسته نتیجه ایی
مثبتی برای آن جامعه به ارمغان بیآورد.
''گذشته''
را
فراموش نکنیم، ''حال''
را
درمان کنیم و به ''آینده
''
بیاندیشیم
فراموش
نکنیم که وسیله و روش و نوعِ رسیدن به
تغییرِ ساختاریِ نظامِ استبدادی ، ''فرم
دولتِ آینده''
را
مشخص میکند، و اگر این روش و وسیلهِ راه
کار، از جنسِ ''پایدار''
نباشد،
هرگز نمی توان به انتظار رسیدنِ آزادی و
استقلال ِ ایران بود.
''از
ماست که بر ماست''،
یکی از ضرب المثل های همیشه بر زبان جاریِ
ما ایرانیان است، با تکیه بر هستهِ معنایی
این ''گفتار''،
می توانیم به قاطعیت بگوئیم :
هیچ
یک از ما ایرانیان سزاوارِ آزادی و استقلال
کشورمان نبوده و نیستیم، گر چه سال هاست،
فقط در ذهنیت خود، خواهانِ آن هستیم.
همچنین
می بایست بپذیریم که با ماندن و در جا زدن
در گذشته، (که
دیگر درمان پذیر نیست)
و
بعضی از ''رفتار
های بیمارگونِ اجتماعی
''،
تا مادامی که از یک سلامتِ اندیشهِ آزاد
و خردِ جمعی، برخوردار نشویم و همچنین از
حق و حقوقِ انسانی و محیط زیستی خود غافل
بمانیم، وضعیت ما در آینهِ ضرب المثلِ
دیگرمان این چنین ظاهر نما می شود:
''همینی
که هست''.
شاید
به دلیل همین شیوع بیماریِ کهن و مزمنِ
''استبدادزدگی''،
هر کدام از ما، با مشروعیت دادنِ به زور،
در گوشه ایی از ضمیرِ ناخود آگاهِ ذهن خود
''دیکتاتور
های کوچکی''
را
می پرورانیم و به همین دلیل تا به امروز،
ما در واقع هنوز سزاوار استقلال و آزادی
کشورمان ایران، نبوده و نیستیم.
آیا
مگر این نیست که نخست، می بایست این دشمنِ
اصلی (که
در گوشه ای از ذهنِ استبداد زده و رفتار
های هر کدام از ما، پنهان شده)
را،
خلعِ سلاح بکنیم و آن را از ذهن خود و ذهن
جامعه برانیم تا در نهایت با ''نگاهی
نو''،
و با یک همگرایی پایدار ملّی، به آزادی و
استقلال واقعی ایران برسیم؟
جانِ
کلام :
بیآییم
بخاطر ''مخرجِ
مشترکِ''
ارزشهای
فرهنگی، هنری، تاریخی و محیط زیستی کشورمان
ایران، ''
هرگز
گذشته
ِ خود را فراموش نکنیم''،
اما برای رهایی از استبداد و استبدادزدگی،
از ''خود
چه می کنم ''
شروع
بکنیم، نه از ''دیگران
چه کرده اند''،
تا شاید بتوانیم با بردباری، صبوری و یک
حسِ ''
آشتیِ
ملّی''،
با هم، در یک همگرایی پایدار ملّی، مزهِ
شیرینِ ''هموطن
بودن و یک ملّت شدن''
را
بچشیم و با به رسمیت شمردنِ حق اشتراک و
اختلافِ نظر، در یک فضایِ اندیشه اییِ
باز و آزاد، همدگر را به عنوان شهروندانِ
حقوق مدارِ یک آب و خاک، ''پیدا''
بکنیم.
آن
چه مسلم است این است که، حساب استبداد با
حسابِ ما شهروندان که به آزادی و استقلال
ایران می اندیشیم، حسابی است جداگانه.
جامعهِ
جوانِ ایرانِ متعلق به این ''عصرِ
جدید''
است،
نه می خواهد و نه می تواند بیشتر از این،
در زندانِ گذشته و استبداد بماند.
هم
خانه و هم دیار و هم ریشه
مسعود
اسماعیلو
esmailloumasud@gmail.com
ما ایرانیان، برای رسیدن به یک ''اندیشهِ همگرای پایدارِ ملّی''، در قدم اول می بايست بپذیریم که همگی مان کم و بیش به بیماریِ مزمن و تاریخیِ ''استبداد زدگی''، مبتلا هستیم، تا در آغازِ این حرکتِ پایدارِ ملّی، و به مرورِ زمان، از یک جامعهِ ''بیمار و فراری از درمان''، به يك جامعهِ '' بيمار، اما خواستارِ درمان" گذر کنیم، و در راستای یک ''همه درمانیِ'' موثر، بتوانیم در عمل، این سیرِ تحولِ ریشه ایی را، در اندیشه و در رفتارِ خود نهادینه کنیم و بجاى کاشتنِ بذرِ « ترس ها، بی اعتمادی ها، پیش قضاوتی ها، دشمنی ها، واگرایی ها و خود محوری ها »، به «امید ها، اعتماد سازی ها، باور به دوستى ها، همگرایی های پایدا و یک خردِ جمعی » روى بياوريم و در ساخت و ساز و ارائه يك ''الگوی پایدار اجتماعی'' به یکدیگر یاری رسانیم، در غیر این صورت مسلما هر مداوای محدودِ ''موضعی'' به عنوانِ مُسکن، نه کارساز است و نه می تواند ریشه های ''استبدادزدگی'' در ذهنِ تک تکِ ماو در نهایت، جامعهِ استبداد زدهِ ما را بخشکاند.