دیشب خواب خدا را دیدم، و اومد حسابی یه گوش مالیم دادو رفت، خیلی از دستش ناراحت شدم، آخه ما عادت داشتیم و داریم که خدا وقتی بهش نیاز داریم کمکمون بکنه! ولی انگار نه انگار تازه طلب کارم بود و عصبانی ! اومد و حسابی کلی بارمون کردو حال گرفت و رفت! ما رو ریخت به هم و رفت! آخه خدایی گفتن، بندهٔ خدایی گفتن! حالا ناراحتیمو و شکایتمو به کجا ببرم آخه!؟ دوستان عمراً انقدر حالم گرفته نشده بود! عمراً.
الان خوابمو براتون تعریف میکنم قضاوت هم دست شما!
ما دیشب خیر سرمون، خوش حال بودیم که توی تونس بالاخره، دگرگونی و انقلاب با یک جنبش مردمی به ثمر رسیده! یک رژیم مستبد که دولتهای اروپایی مخصوصا فرانسه هم پشتیبانش بودن با یک جنبش چند هفتگی بارشو بست و رفت، با همین خوشحالی، اونم خیلی دیر وقت رفتیم کمی بخوابیم، و همینجوری به فکر جنبش ایران بودیم که، آخه چرا خدایا این مردم مارو کمک نمیکنی،چقدر جوونامونو بکشن و اعدام کنن! آخه چقدر زندان!، چقدر غربت! چقدر بدو بدو کنیم، چقدر دعا کنیم! آخه چقدر ظلم باید تحمل کنیم ما ملت صبور، مگه ما ملت چه بدی به حق این بشریت کردیم که تا از گودالی که درمیاییم، زود میفتیم توی چاه! همینجوری که این فکر هارو میکردم، گویا خوابم برد، اونم روی مبل، دیدم سر و صدای زیادی میاد و یک نفر با یک صدای عصبانی داره فریاد میزنه، و هی میگه: برین گمشین، برین گمشین، منم که کمی ترس برم داشته بود یواش یواش، خودمو رسوندم جلو ببینم چه خبره! دیدم یه شخص بسیار زیبا و جذاب و نورانی داره هی قدم میزنه و چند متر میره و میاد سرشو هم از عصبانیت پایین انداخته، و ملت ایرانم جلوش نشستن، البته نه همشون، اون مبارزانشون، که میگن نمیخواهند زیر ظلم و زور باشن! این شخص زیبا و خوش تیپ اجازه نمیداد کسی دیگه جیک بزنه و واقعا عصبانی بود، گویا کسی مثل من از او خواسته بود که کمکشون بکنه،!! تازه دوزاریم افتاد که بابا این شخص زیبا و خوش تیپ خود خداست!! بدنم شروع کرد به لرزه، آخه هیچ وقت اونو از نزدیک ندیده بودم!! اصلا یادم نمیره که خدا با صدای بلند میگفت: زهرمارو الله اکبر، الله اکبر
یه چند شب صدایم میزنین! تا من میخوام ببینم چقدر واقعا با من هستین! باز میبینم زودی میرین پی کارتون! عجبا، داد میزنین که ما استبداد نمیخواهیم و در میعاد گاه حضور پیدا میکنیم! یه بیانیه میاد همتون ساکت میشین!!!، خجالتم نمیکشین، اسم منو صدا میزنین ولی به بیانیهها گوش میدین، چقدر دروغ میگین، اگه من بزرگم و باید کمکتون کنم، پس این بیانیها دیگه چیه!!؟ بعدشم یاد گرفتین با تقویم برین جلو!!!، مثل اینکه من بعضی از روزهای خودمو از شما گرفتم، خجالتم خوب چیزیه! ۱۶ آذر، ۲۲ بهمن، ۱۸ تیر........!! آخه تا کی میخواهین سر من و خودتونو شیره بمالین، مگه گرفتن حق احتیاج به تقویم و روز مشخصی داره!؟ تازه اون روز هم که میرسه منتظرین، که بیانیهها چی میگن!! اصلا منو مسخره کردین یا خودتونو! نمیدونین منو کسی نمیتونه مسخره کنه!؟ برین گم شین، خوب اگه منو صدا میزنین دیگه بیانیه چیه!!؟ فقط وقتی میبینید توش موندین منو صدا میزنین!!؟ منو میخواهین گول بزنین یا چه کسی رو!؟ تازه برای من رنگ هم انتخاب میکنین!!مگه رنگهای دیگهٔ من برای شما نیست!!؟ خجالت بکشین اگه فکر میکنین فقط رنگ سبز مال منه! این همه رنگهای زیبا بهتون دادم!، آزادی حق شماس، من بهتون دادم، نه کسی میتونه ازتون بگیر نه دادنیه، من شما بندههای خودمو آزاد و مستقل آفریدم، کی اینو میخواهید توی کلتون جا کنین ، شما ملت ایران با اینکه ملت بزرگ و تاریخی هستین و همیشه با من بودین، منو دارین خسته میکنین، تا کی ببینم انقدر مثل هالوها رفتار میکنین، من که آدم نیستم مثل شما، اگه ببینم حرف حسابی سرتون نمیشه چون دوستتون هم دارم، کاری باشما نمیکنم، ولی شما رو رها میکنم با همون کسایی که به شما ظلم میکنن، حتما حقتون همینه، یا شما با من هستین و یا با اون کسایی که بیانیه میدن، که خودم شخصاً در نظرشون هم دارم، خجالتم خوب چیزیه، من امروز به مردم تونس کمک کردم چون دیدم وقتی منو صدا میزنن، دیگه منتظر کسی نمیشن، تازه اصلا دیدم خودشون واقعا گًل کاشتن، البته من هم کمک آخر را کردم، ولی خود اونا بودنکه خواستن.
من از ملتی که اقتدار داره خوشم میاد نه از گوسفندها، البته گوسفند هامو دوست دارم، ولی ملت، ملته گوسفند، گوسفنده، حالا انتخابش دست خودتونه، یا میرین گم میشین و یا مثل آدمیزاد وایمیسین مبارزه میکنین و این وطن فروشان رو سر جاشون میذارین. البته من خودم به خدمت یکی یکیشون میرسم. حرف آخر، اصلا دوست ندارم که از خشونت استفاده کنین، شما بایستید، اگه اونا حمله کردن ، اونوقت از خودتون دفاع کنین، شما احتیاج به خشونت ندارین، اگه این کار را بکنین، دیگه آدم نیستین، حالا بلند بشین برین پی کارتون ببینم و دیگه هم مزاحم من نشین. حرف خدا تموم شد، من که از حرفای اون خوشم اومده بود گفتم: آخه خدا، و تا خواستم ادامه بدم خدا گفت آخه و زهر مار برین گمشین، آخه و زهرمار... من هم که خیلی بهم بر خرده بود یک باره از خواب پریدم که داشتم از ترس میلرزیدم. حالا چه خاکی بسرم بریزم!؟ این بود خواب من
مسعود اسماعیل لؤ
- طنز - ۱۵ ژانویه ۲۰۱۱
بسیار عالی بود. حق مطلب رو ادا کردی. نوشته ای سرشار از نکات ظریف که روشنفکران ما یا نمی دانند چه می خواهند یا می دانند و مردم را گوسفند فرض کرده اند. برای رسیدن به دمکراسی به طناب پوسیده سبزی که چنگ انداخته اند که عملکردش در 8سال نخست وزیریش گویا بوده و تا سی سال در نظامی خدمت کرده که به نوعی برای مردم فریب از ان انتقاد می کند و عصر طلایی امام را به نسلهای پرورش یافته امام راحل بار دیگر با رنگ و لعاب سبز پیشکش می کند.
پاسخحذفدوست گرامی،تشکر از شما
پاسخحذفانسانها باید همیشه آزادانه حرف دل را بزنند و این هم حرف دل من بود
به امید پیروزی
شاد باشید