خامنهای با مهارت تمام، بارها نشان داده است که چگونه میتواند «بحران هایش» را به «فرصت» بدل کند: ابتدا با خلق یک «تز سیاسی» سختگیرانه (مثلاً انسداد مطلق یا سرکوب همهجانبه)، سپس اجازه دادن به ظهور یک« آنتیتز کنترلشده» (مثلاً یک بیانیه اصلاحطلبانه یا یک چهرهی معتدل درونساختار)، و نهایتاً «تحمیل سنتزی» که از قبل در ذهن او طراحی
شده است: «سنتزی که نه راهگشاست و نه پایدار، بلکه صرفاً خرید زمان برای استمرار وضع موجود است».
این بیانیه اصلاحطلبان می بایست در «همین چارچوب» خوانده شود: نه بهمثابه یک« راهکار ملّی» برای عبور از بحران، بلکه همچون «برگ تاکی» برای نظامی که زخمهای عمیق خود را با واژههای زیبا میپوشاند. واژههایی مانند «منافع ملّی» و «آشتی ملّی» در این بیانیه مصرف میشوند، اما «مصرفی تاکتیکی و بیرونی»؛ نه ریشهدار در وجدان تاریخی مردم.
از همینرو، نقطه عطف این نقد، واکاوی مفهوم «آشتی ملّی» در این بیانیه خواهد بود: اینکه چرا و چگونه، به جای آنکه اینمفهوم بر «بنیان حقوقی و درونزای» ملت ایران تکیه بزند، به «کلید چانهزنی بیرونی» فروکاسته شده است.
بخش دوم: نقد بند به بند بیانیه اصلاحطلبان
۱– بند «نجات ایران»
در صدر بیانیه، شعار «نجات ایران» آمده است؛ شعاری که اگر روی دیوار بنویسی، همه با آن موافقاند، حتی همان حاکمیتی که عامل اصلی بحران است. اما پرسش ساده این است: ایران را از چه کسی باید نجات داد؟ از دشمن خارجی؟ از مردم معترض؟ یا از همین حاکمیت که اصلاحطلبان خودشان هنوز درون آن تعریف میشوند؟
«نجات ایران» در این بیانیه، بیشتر به یک «تابلوی تزئینی» شبیه است؛ چیزی که میخواهند بالای سر حاکمیت نصب کنند و بگویند: ببینید، ما هم مثل شما دغدغه وطن داریم! اما نجات واقعی وقتی معنا دارد که شجاعتِ نام بردن از عامل اصلی بحران وجود داشته باشد. اینجا اما «نجات» بدون «تشخیص بیماری» است؛ مثل «پزشکی که نسخه مینویسد بیآنکه معاینه کرده باشد».
۲ – بند «بازسازی اعتماد عمومی»
شعار دوم، «بازسازی اعتماد عمومی» است. اما اعتماد عمومی در ایران همان ظرف شکستهای است که بارها با چسبهای موقت وصله شده و دوباره خرد شده است. مردم اعتمادشان را به اصلاحطلبان زمانی از دست دادند که بارها نقش« آنتیتز فرمایشی» را پذیرفتند و به جای ایستادن در کنار مردم، در لحظههای سرنوشتساز «به دایرهی قدرت برگشتند».
اعتماد عمومی را نمیتوان با «امضای یک بیانیه» بازسازی کرد. اعتماد عمومی، نتیجهی تجربهی زیسته مردم است، نه محصول مهندسی نخبگان. وقتی در خیابان، در زندان، و در زندگی روزمره مردم نشانی از اصلاحطلبان نیست، این بازسازی بیشتر شبیه «بازسازی دکور یک صحنه» است تا «بازسازی اعتماد».
۳ – بند «آشتی ملّی»
اینجا به نقطهی عطف میرسیم: «آشتی ملّی». واژهای بزرگ، شریف و تاریخی که اگر از دل ملت برخیزد، «میتواند دمی و فصلی نو بیافزاید». اما در این بیانیه، «آشتی ملّی» نه یک خواست برآمده از وجدان عمومی، بلکه «ابزار مذاکره با حاکمیت» است.
«آشتی ملّی» یعنی آشتی ملت با ملت، بازگشت به گفتمانِ شکوه طلبی، بازگشت به وجدان تمدنی مشترک، بازگشت به زبانِ بیان ِ ملّی و بازشناسی حقوق شهروندی همه ایرانیان. اما در روایت اصلاحطلبان، این آشتی تبدیل شده است به دعوتی برای «بازگشت به چارچوب نظام، و آشتی با حاکمیت خامنه ایی»، نه آشتی در میان مردم.
به همین دلیل است که این «مفهوم والا»، در این متن تهی میشود و به یک «واژه لوکس سیاسی» بدل میگردد. درست مانند مهمانیای که به شام مفصل دعوت میشوند، اما میزبان از همان اول تصمیم گرفته که مهمانان فقط حق نوشیدن چای دارند.
۴ – بند «اصلاح در چارچوب قانون اساسی»
یکی دیگر از تاکیدات بیانیه، حرکت در چارچوب قانون اساسی است. این تأکید شاید زمانی معنایی داشت، اما امروز خود قانون اساسی همان قفسی است که بسیاری از بحرانها از دل آن زاده شدهاند.
پافشاری بر «قانون اساسی موجود» یعنی «پذیرش خط قرمزهای ولایت فقیه و به رسمیت شناختن همان ساختاری که اجازهی هیچ تحول بنیادینی را نمیدهد». این بند از بیانیه بیش از آنکه دعوتی به اصلاح باشد، نوعی اعلام وفاداری دوباره است؛ گویی اصلاحطلبان میخواهند از طریق این تاکید، به رهبر اطمینان بدهند: «نگران نباش! ما هنوز همان آنتیتز بیخطر تو هستیم»
۵ – بند «گفتوگو و مذاکره»
بیانیه در بخش دیگری بر گفتوگو و مذاکره تاکید میکند. اما پرسش این است: گفتوگو با چه کسی و بر سر چه چیزی؟ وقتی طرف مقابل اساساً «مردم را به رسمیت نمیشناسد»، گفتوگو بیشتر شبیه یک «مونولوگ» است:
اصلاحطلبان میگویند، حاکمیت گوش نمیدهد، و «در نهایت همان سنتز از پیشمهندسیشده تحمیل میشود». این تاکید بر گفتوگو در عمل چیزی جز تمدید «قرارداد بردگی سیاسی» نیست؛ همانگونه که در تجربههای گذشته بارها دیدیم.
جمعبندی موقت این بخش
از خلال همه این بندها، یک خط واحد دیده میشود: بیانیه اصلاحطلبان بیش از آنکه برای «نجات مردم» باشد، برای «نجات حاکمیت از بحران است». واژههای بزرگ به کار گرفته میشوند، اما پشت آنها چیزی جز «یک بازی دیالکتیکی تکراری» نیست، به همین دلیل، نامیدن این پروژه به «پزشکیان۲» برای من اتفاقی نیست: همان الگو، همان مهندسی، همان خرید زمان. تنها تفاوت در این است که« این بار به جای یک فرد، یک بیانیه نقش آنتیتز را بازی میکند».
بخش سوم: آشتی ملّی واقعی و آشتی ملّی جعلی
۱– آشتی ملّی در وجدان تمدنی ایران
ایران سرزمینی است که بارها از دل بحرانهای بزرگ عبور کرده: حمله مغول، فروپاشیهای داخلی، کودتاها، جنگها. در هر بار، آنچه ملت را از تکهتکه شدن نجات داده، نه «مهندسی سیاسی نخبگان»، بلکه «وجدان تمدنی ایرانیان» بوده است: همان حافظه مشترک از فرهنگ، زبان، آیینها، و حس تعلق به یک سرزمین.
«آشتی ملّی» در این معنا یعنی بازگشت به «ریشههای همزیستی»، یعنی آن جایی که ملت بر سر یک حقیقت ساده به توافق میرسدکه : « هیچ قدرتی مهمتر از انسان و زندگی آزاد او نیست».
۲- آشتی ملّی به مثابهی پروژهی قدرت حاکم؟
اما در بیانیه اصلاحطلبان،« آشتی ملّی» به یک «پروژه قدرت فروکاسته شده است»: یک واژهی براق برای پوشاندن واقعیت تلخ.« اینجا آشتی ملّی برای آنها تبدیل میشود به نوعی مصالحه با حاکمیت»، برای آنکه بحرانهای جاری کمی به تعویق بیفتد و رژیم دوباره نفسی تازه کند.
به زبان سادهتر: این «آشتی» نه میان «ملت و ملت»، بلکه به اصطلاح! میان بخشی از «نخبگان و رأس هرم قدرت است». این همان جعل معنای آشتی است:
آشتی ملّی واقعی: برآمده از مردم، برای رهایی از استبداد.
آشتی ملّی جعلی: برآمده از حاکمیت، برای بقای استبداد.
۳- چرا «آشتی ملّی» اصلاحطلبان محکوم به شکست است؟
زیرا آشتی، بدون عدالت و بدون بازشناسی حقیقت، معنایی ندارد. ملت ایران زخمی است: از کشتارها، زندانها، تبعیدها و تحقیرها. هیچ زخمی با یک امضا یا یک شعار درمان نمیشود.
آشتی ملّی زمانی واقعی است که:
حقیقت آشکار شود (چه کسی مسئول کشتار و سرکوب بوده؟).
عدالت برقرار شود (حقوق قربانیان و بازماندگان به رسمیت شناخته شود).
مشارکت آزاد و برابر همه ایرانیان در تعیین سرنوشت تضمین شود.
بیانیه اما هیچیک از این شروط را مطرح نمیکند. پس نتیجه روشن است: آنچه اصلاحطلبان «آشتی ملّی» مینامند، چیزی جز «پروژهی فراموشی و سکوت» نیست.
۴ – استعارهی «کاریکاتور»
میتوان گفت «آشتی ملّیِ» اصلاحطلبان همانقدر با «آشتی ملّی» واقعی تفاوت دارد که کاریکاتور یک چهره با خود چهره. شباهتی در خطوط کلی هست، اما حقیقت در آن تحریف شده است. (رجوع شود به زیرنویس ۱)
در کاریکاتور، بینی بزرگتر یا چشم کوچکتر میشود تا توجه مخاطب به چیزی خاص جلب شود. در این بیانیه هم، «آشتی» بزرگنمایی میشود، اما «عدالت» و «آزادی» کوچک میشوند یا اساساً حذف میشوند.
۵ – بازگشت به «تز، آنتیتز و سنتز»
اگر دوباره به منطق دیالکتیکی خامنهای برگردیم، ماجرا روشنتر میشود:
«تز»: بحران و بنبست. «آنتیتز»: اصلاحطلبان با شعار آشتی ملی. «سنتز»: بقای حاکمیت، با اندکی تأخیر و زمان خریدن.
پس این «آشتی ملّی» در عمل «نه به همگرایی ملّی»، بلکه متعاقبا به «استمرار استبداد» و «واگرایی های درون قدرت » میانجامد، تا سرنگونی کامل.
جمعبندی موقت این بخش
در این بخش دیدیم که «آشتی ملّی» در بیانیه اصلاحطلبان، نه یک پروژهی تاریخی برای ملت، بلکه یک «ترفند سیاسی» برای نجات نظام است. آشتی ملّی واقعی بر پایهی حقیقت و عدالت میایستد، اما آشتی ملّی جعلی بر پایهی انکار و سکوت.
«به همین دلیل است که وجدان تمدنی ایرانیان، بهطور طبیعی، این بیانیهها را پس میزند». همانگونه که «بدن، داروی تقلبی را رد میکند»، جامعه نیز نسخهی جعلی آشتی ملی را نخواهد پذیرفت.
بخش چهارم: دیالکتیک دربار؛ تز خامنهای، آنتیتز اصلاحطلبان، سنتز استبداد
۱– دیالکتیک وارونه
اگر هگل زنده بود و میدید که چگونه در جمهوری اسلامی «دیالکتیک» اجرا میشود، احتمالاً قلمش را زمین میگذاشت و میگفت: این دیگر از جنس فلسفه نیست، از جنس تردستی است!
زیرا در دربار خامنهای، تز و آنتیتز از دل تضاد واقعی جامعه برنمیخیزد، بلکه هر دو از یک اتاق فرمان مهندسی میشوند.
به بیان دیگر: در اینجا نه تاریخ حرکت میکند و نه جامعه حرف میزند؛ بلکه حاکمیت خودش «تز» میسازد، خودش «آنتیتز» را دستچین میکند و در پایان، «سنتز» از پیش آمادهاش را تحویل میدهد.
۲– تز: بحران و بنبست
هرگاه فشارهای داخلی و خارجی بر نظام زیاد میشود، «تز» ساخته میشود:
خشم عمومی بالا گرفته، اقتصاد در سراشیبی است، مشروعیت نظام تهدید شده.
این وضعیت همان «تز» است: یک بنبست واقعی، اما برای حاکمیت تبدیل به یک فرصت مهندسی.
۳– آنتیتز: اصلاحطلبان مهندسیشده
در این مرحله، بازیگران به صحنه میآیند: اصلاحطلبان. اما نه بهعنوان نیرویی مستقل، بلکه بهعنوان آنتیتز دستساز.اصلاحطلبان نقش «صدای مردم» را بازی میکنند، اما در همان محدودهای که حاکمیت اجازه داده است. «دقیقاً مثل یک تئاتر»، که متن از پیش نوشته شده و بازیگر فقط موظف است دیالوگها را ادا کند.
شعارهایی مثل «آشتی ملّی» یا «بازسازی اعتماد عمومی» هم دقیقاً همان دیالوگهاییاند که قرار است در صحنه خوانده شوند: براق، فریبنده، اما بیریشه.
۴- سنتز: تداوم استبداد
و در نهایت،« سنتز به صحنه میآید»: همان چیزی که از روز اول در ذهن خامنهای و مهندسانش بوده است.
بحران کمی آرام میگیرد، مردم مدتی سرگرم بحث درباره «بیانیه» میشوند، زمان خریداری میشود.
و در نهایت، نظام همچنان بر جای میماند. «سنتز» از پیش تعیینشده تحقق یافته، بیآنکه هیچ تغییر واقعی رخ دهد.
۵ – استعارهی «نمایش دربار»
میتوان این فرآیند را یک «نمایش درباری ولایت مطلقه فقیه» دانست:
(خامنهای) کارگردان است و اصلاحطلبان بازیگران مکملاندو «مردم تماشاگرانی هستند که بلیت را اجباری خریدهاند، اما اختیار ترک سالن را ندارند».
«طنز ماجرا این است که تماشاگران بهخوبی میدانند نمایش ساختگی است، اما بازیگران همچنان با جدیت روی صحنه نقششان را بازی میکنند!» ( رجوع شود به زیرنویس ۲)
۶– بازگشت به «پزشکیان ۲»
در اینجا دوباره همان استعارهای که در ابتدای مقاله آوردیم، معنا پیدا میکند: «پزشکیان ۲»:
همانطور که پزشکیان بهعنوان یک اصلاحطلب در چارچوب نظام به مردم عرضه شد تا «نقش آنتیتز» را بازی کند، این بیانیه نیز همان کارکرد را دارد: آنتیتز جعلی برای سنتز از پیشمهندسیشده ِ خامنه ایی.
جمعبندی موقت
دیالکتیک خامنهای نه بازتاب تضادهای واقعی جامعه، بلکه نوعی دیالکتیک وارونه و ساختگی است، نمایشی برای سرگرم کردن ملت و خریدن زمان برای استمرار قدرت. در نتیجه، بیانیه اصلاحطلبان نه یک گام به سوی« آشتی ملّی»، بلکه تنها یک «پرده جدید از نمایش دربار» است، نمایشی که پایان آن از همان ابتدا نوشته شده است: «سنتز استبداد».
و اینکه چرا جمع بندی ها این چهار بخش را «موقت» می نامم؟ دلیلش این است که « این بازیِ استبداد خامنه ایی ادامه دارد» و تا زمانی که نهال کال این درختِ نو نهالِ همگرایی ملّی پایدار ایرانیان تنومند نشود و «آشتی ملّی، با زبانِ بیانیِ ملّی» به عنوان گفتمانی «ایرانگرا و ملّی گرای تمام عیار»، تمام ِ روح و جانِ ایران را در بر نگیرد، ما همچنان اسیر استبداد خواهیم بود و حتی بعد از فروپاشیِ این حکومتِ استبدادی، درگیر حاکمیتی دیگر خواهیم شد. باشد که این «نو نهال همگرایی ملّی و معماری گوش دادن» در حال رشد، همچنان رشد کند و هرگز جایش را به «واگرایی و فراموشی» ندهد.
مسعود اسماعیلو – ۲۵ آکوست ۲۰۲۵ میلادی – مطابقِ ۳ شهریور ۱۴۰۴ خورشیدی
esmailloumasud@gmail.com
زیرنویس۱: بیش از ۱۵سال در شهر ونیز و ساحل دریایی «یزولو» استان ونیز، در خیابانها، هتل ها، کاریکاتور و پرتره کشی می کردم، حتی بعد از تحصیلات، برای علاقه، مخصوصا امرار معاش و تحصیلات دانشگاهی و تحصیلان عالیه و این استعاره کاریکاتور برای من حس و معنای زیادی دارد.
زیرنویس۲: (توضیح هم در این رابطه: در سال ۱۹۸۲ به عنوان دانشجوی معماری و هنر آموز آدادمیِهنر شهر وینز شهر ، بعد از اینکه در شهر میلان در امتحان هنرپیشکی برای فیلم کارگردانی ایتالیایی به نام «دالارا» قبول شده و فقط بخاطر نپذیرفتنِ صحنه های سخت پورن وجنسی، خود را کنارکشیده بسیار غمگین این رشته مورد علاقه خود را کنار گذاشتم، خودم دست بکار شده و یک سناریو طنز آمیز نوشتم با تیتر «صندلی قدرت» و سپس با یک هم دانشگاهی هنر دوست ایتالیایی به نام «گوالتی ِرو gualtiero » در همان سال به عنوان کارگردان و نقش هنرپیشه اول، در نقش یک انسان ماقبل تاریخ بازی کردم –ِ ( فیلم ۸ میلیمتری) و از طریق همین دوست برای یک فستیوال جوانان فرستاده شد و ان فیلم ناپدید شد! ، فقط صحنه های زیادیِ مونتاژ هنوز در اختیار من است با عکسهای یادگاری در جنگلهای نزدیک شهر ترویزو. این را به این خاطر میگویم که کارگردان میداند چونه فیلم را به نفع خواسته های خود به اتمام برساند، اگه ایده و سناریو از خود او باشد)