در این فضای سردرگم سیاسی امروز ایران، بحران اصلی نه فقدان آرمان است و نه کمبودِ روایت و نه شعار، بلکه «بیاعتمادی ساختاری» است. این بیاعتمادی نه یک عارضهی مقطعی، بلکه «یک بیماری مزمن» است که قرنها در تار و پود روابط اجتماعی و سیاسی ما رسوخ کرده. تاریخ طولانی سرکوب، فروپاشیهای پیاپی، توطئههای داخلی و خارجی، و بیش از چهارصد بار لشکرکشی و تجاوز به این سرزمین، میراثی بهجا گذاشته که همچون زلزلهای پنهان و مستمر، همواره بنیانهای زندگی جمعی ما را میلرزاند. در این تاریخ پرآشوب، «رابطه های شخصی» جایگزین «ضوابط پایدار» شدهاند. اما روابط شخصی، هرچند بر پایهی رفاقت یا نزدیکی شکل گرفته باشند، در لحظهی بحران فرو میریزند و همین چرخه است که نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نیز بارها در ۴۶ سال اخیر تجربه کردهاند: اعتمادهای شخصی، انشعابهای ناگهانی، و فروپاشیهای سازمانی.
اینجا باید صادقانه،یک خط قرمز فکری را روشن کنیم: این تصور که «ما ایرانیان باید به هر قیمتی به هم اعتماد داشته باشیم» نه عقلانی است و نه کارآمد. چنین باوری بیش از آنکه واقعیت را تغییر دهد، نوعی تعارف اخلاقی است که در پس آن بیاعتمادی تاریخی پنهان میماند. درمان این بیماری نه در پاک کردن بیاعتمادی، بلکه در بهکارگیری آن بهمثابه پادزهر است. همانگونه که فردوسی گفت:
ز دانایی او فزون بود بهر همی زهر بشناخت از پادزهر
پادزهر بیاعتمادی، از جنس خودِ بیاعتمادی است، اگر آن را به رسمیت بشناسیم و در طراحی ساختارهای اجتماعی و سیاسی، «به جای روابط شخصی، ضوابط پایدار را بنیان بگذاریم». یعنی به جای اینکه انتظار داشته باشیم افراد به یکدیگر اعتماد کنند، ساختاری را طراحی کنیم که تنها بر اساس ضوابط و قوانین پایدار عمل کند، قوانینی که رفتارها را میسنجند، نه نیتها را. درچنین الگویی، اعتماد به اشخاص جای خود را به اعتماد به سیستم میدهد.
این یعنی هر فرد، صرفنظر از جایگاه و سابقه، باید در آزمون پایبندی به قوانین و ضوابط پاسخگو باشد. این الگو مستلزم آن است که اعتماد دیگر به اشخاص گره نخورد، بلکه به سیستم، قوانین و شفافیت عملکرد متکی باشد. به بیان روشنتر: هر فرد، صرفنظر از جایگاه یا سابقهاش، باید در آزمون پایبندی به ضوابط و قوانین پاسخگو باشد. اگر از چارچوب تخطی کرد، ساختار دمکراتیک ـ با شفافیت و اتکا به اصول عقلانی و اخلاقی ـ او را کنار میگذارد بدون هیچ ندای وجدان… تمام….
«اینجا دیگر انشعاب معنایی ندارد، زیرا اختلافنظر در دل ضوابط پذیرفته و مدیریت میشود. بیاعتمادی مدیریتشده، نه تهدید که ضامن اعتمادآفرینی است، همانطور که سازهی مقاوم در برابر زلزله، با انکار نیروهای مخرب ساخته نمیشود، بلکه بر اساس شناخت و مهار آن نیروها طراحی میگردد. بیاعتمادی نیز باید همچون نیروی زلزله در محاسبات ساختار اجتماعی لحاظ شود. از این منظر، اخلاق اجتماعی دیگر در سطح تعارف یا شعار باقی نمیماند، بلکه به سطح شفافیت عملکرد ارتقا مییابد. اعتماد در اینجا محصول قولوقرار شخصی نیست، بلکه نتیجهی تجربهی تکرارشوندهی دیدن کارکرد قوانین است. هنگامی که همه در برابر ضوابط پاسخگو باشند، و هیچ فرد یا گروهی فراتر از قانون قرار نگیرد، فرهنگ اعتمادسازی واقعی شکوفا میشود. در این چارچوب، بیاعتمادی به جای آنکه عامل فروپاشی باشد، به ریشهی اعتماد نهادی بدل میشود».
این همان نقطهای است که «همگرایی پایدار ایرانیان» از مدلهای سنتی «اتحاد»، «همبستگی» یا «همکاری» متمایز میشود. اتحاد معمولاً با خطر ایدئولوژیک شدن همراه است و وعدهی «یکی شدن» را میدهد؛ وعدهای که یا محال است یا به استبداد تازهای میانجامد. همگرایی اما، به جای یکدستسازی، بر حرکت همزمان عناصر گوناگون در مسیری مشترک تأکید میکند. درست همچون آلیاژ طلا، نقره و مس که هر یک هویت شیمیایی خود را حفظ میکنند، اما در کنار هم کیفیتی تازه و استوار میسازند. «همگرایی از ما نمیخواهد یکی شویم، بلکه میطلبد در حداقلها اشتراکاتی پایدار بمانیم».
از این رو، و به عبارتی دیگر، بیاعتمادی تاریخی که بارها نیروهای اجتماعی و سیاسی ایران را از درون فروپاشیده، میتواند به «مادهی خامی» برای ساختار تازه بدل شود. شرط آن، پذیرش واقعیت است: ما نمیتوانیم بیاعتمادی را حذف کنیم، اما میتوانیم آن را مهار کنیم و به پادزهر بدل سازیم. این همان جایی است که همگرایی پایدار ایرانیان معنا مییابد: «جایگزینکردن رابطه با ضابطه»، و ساختن «سازوکاری که نه بر اعتماد شخصی، بلکه بر اعتماد نهادی و پایدار استوار باشد». در چنین الگویی، هر کس به میزان پایبندیاش به قوانین و شفافیت عملکرد سنجیده میشود، و هیچ فرد یا گروهی فراتر از اصول انسانی و دمکراتیک قرار نمیگیرد.
تجربهی شکستِ تمامی نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نیز دقیقاً در همینجا ریشه دارد. آنان گمان میکردند و می کنند که اعتماد متقابل باید نقطهی آغاز باشد، اما نتیجه چیزی جز انشعاب و بیاعتمادی بیشتر نبوده و نیست. جمهوری اسلامی نیز با هوشیاری همین نقطهضعف را دستاویز قرار داد و با نفوذ و توطئه، شکافها را تعمیق کرد. راه برونرفت نه بازگشت به همان تعارفات اخلاقی، بلکه طراحی الگویی است که در آن «ضوابط پایدار، جایگزین روابط شخصی شوند». در چنین الگویی، همگرایی پایدار نه آرزویی دور، بلکه به سازماندهی واقعی، مقاوم و تاریخی بدل میشود؛ جایی که بیاعتمادی دیگر عامل فروپاشی نیست، بلکه بنیانگذار اعتماد نهادی و جمعی خواهد بود.
رخنهی رژیم و مسئولیت ما
جمهوری اسلامی در تمام این ۴۶ سال نشان داده است که چگونه میتواند با رخنهی سیستماتیک در گروههای سیاسی، بذر تفرقه و سوءظن را بپاشد و بیاعتمادی را گسترش دهد. حاصل این روند آن بوده که هر گروه مدعی اپوزیسیون، بهجای تمرکز بر رژیم، به دشمنتراشی از دیگر گروههای اپوزیسیون روی آورده است. بهاینترتیب، اپوزیسیون هرچه بیشتر کوچک و تکهتکه شده است.
اما راهحل این نیست که درها را ببندیم و به امنیتیکردن جمعها روی بیاوریم. برعکس، باید درها را گشود، اما نه بیحساب و کتاب: در شفافیت کامل، با ضابطههای پایدار. تنها در این صورت است که میتوانیم آتو را از دست رژیم بگیریم و او را کیشومات کنیم.
ما باید از این دوگانگی بیرون بیاییم و به اهداف ملی بیندیشیم. باید ایرانگرا و ملیگرا شویم، نه به معنای طرد دیگران، بلکه به معنای قرار دادن ایران و آیندهی مشترک ایرانیان در مرکز. هرچه رژیم میخواهد دایرهی جمعها کوچکتر شود، ما باید با هوشیاری، دایره را بزرگتر و شفافتر کنیم.
«راه نجات، درست در نقطهی مقابل این منطق است. باید درها را باز کنیم؛ اما نه بیحساب و بیضابطه، بلکه در چارچوب شفافیت و با تکیه بر ضوابط پایدار. هرچه این ضوابط روشنتر و همگانیتر باشند، قدرت نفوذ رژیم کمتر و امکان همگرایی بیشتر میشود. از دوگانگی و حصار «خودی/ناخودی» باید عبور کنیم. بهجای شخصمحوری، هدفمحوری را در پیش بگیریم. بهجای قبیلهگرایی، ملیگرایی مدنی را تقویت کنیم. هرچه ایرانگراتر و ملیگراتر شویم، ابزارهای تفرقه از دست رژیم گرفته میشود و او کیشومات خواهد شد».
در چنین چشماندازی، بیاعتمادی دیگر بار منفی و عامل فروپاشی ندارد. بلکه وقتی بهدرستی مهار شود، نیرویی میشود برای ساختن بنیانهای اعتماد نهادی. همانطور که در معماری، سازهی مقاوم نه با نادیدهگرفتن نیروی زلزله، بلکه با محاسبه و مهار آن طراحی میشود، در سیاست نیز باید بیاعتمادی را همچون نیرویی واقعی محاسبه کرد. بیاعتمادی، وقتی در چارچوب ضوابط قرار گیرد، نه تهدید که تضمینکنندهی پایداری ساختار خواهد بود.
این همان پادزهر است که فردوسی به آن اشاره میکند: «زهر را تنها با پادزهر میتوان مهار کرد». بیاعتمادی ما ایرانیان، اگر در قالب ضوابط دمکراتیک و قوانین شفاف پردازش شود، به پادزهری بدل میشود برای بازسازی اعتماد نهادی و جمعی. این استراتژی تمدنی است که میتواند همگرایی پایدار ایرانیان را از سطح آرزو به سطح یک سازماندهی واقعی، مقاوم و تاریخی برساند.
میدانم که این نگاه، برای بسیاری تازگی دارد و شاید در آغاز نه با آغوش باز، که با شک و تردید روبهرو شود. این طبیعی است؛ زیرا جامعهای که دههها در چرخهی بیاعتمادی زیسته، نخستین واکنشش به هر پیشنهاد تازه، «کنترل» و «بدگمانی» است. اما این بدگمانی، اگر بهجای تخریب، در چارچوب ضابطه و شفافیت مدیریت شود، خود به ابزار پالایش و استواری بدل میشود.
راهی که پیشنهاد میکنم از سر احساسات لحظهای نیست. سالهاست با نگاهِ معماری، ریاضینگر و با داده ها، این معادلهی اجتماعی را بررسی کردهام: «همانگونه که معمار زلزله را نادیده نمیگیرد و واقعیت وجودی آن را به رسمیت می شمرد، قوانین آن را در محاسبات سازه وارد میکند، ما نیز باید بیاعتمادی را همچون نیرویی اجتنابناپذیر در طراحی ساختار اجتماعی به رسمیت بشناسیم. تنها در این صورت است که بنا پابرجا میماند».
این نگاه، نه رؤیای یکدستی است و نه وعدهی بهشت؛ بلکه الگویی است برای زیستن در تنوع، با هدف ها و حداقلهای مشترک، در چارچوب ضوابط پایدار. «بیاعتمادی اگر بهدرستی مهار شود، به ریشهی اعتماد نهادی و پایدار بدل خواهد شد».
مسعود اسماعیلو – esmailloumasud@gmail.com
۱۳ شهریور ۱۴۰۴ خورشیدی مطابق ۵ سپتامر ۲۰۲۵ میلادی