۱۴۰۴ مهر ۶, یکشنبه

کلیدِ گذر از بی اعتمادی ِ ایرانیان: «ضابطه ها» به جای «رابطه ها» - (قسمت دوم) – مسعود اسماعیلو

ضابطه ها
رابطه های پایدار بر اساس ضابطه های پایدا تعریف میشوند

 

(قسمت ۲) - مقدمه‌

واژه‌ها حامل تاریخ و اندیشه‌اند.

انتخاب آگاهانه‌ی یک واژه برای نام‌گذاری یک نهاد یا چارچوب نظری، خود به‌تنهایی یک موضع فلسفی و تمدنی است. از همین رو  در این قسمت دوم نیز میکوشیم  چرایی انتخابِ  واژه و معنای  «همگرایی» را  در چند حوزه  اجتماعی بررسی کنیم؛

۱- فلسفی تاریخی؛ 

۲- تمایز  و امتیاز  «همگرایی» بر «همبستکی»، «اتحاد»، «همکاری»، «همیاری»، «همراهی»؛

۳-  بی اعتمادی ایرانیان و طرحِ  مسئله و «راه  برون رفت از بی اعتمادی»؛

۴- سرمایه‌ و قرارداد های اجتماعی؛

۵ - پیوند سنت و مدرنیته؛

۶جمع بندی و چشم‌انداز جهانی: همگرایی پایدار و تاب‌آوری.

انتخاب واژه‌ی «همگرایی» در این چارچوب، نه یک تصادف زبانی، بلکه «تلاشی برای بازخوانی یک سنت تمدنی و ترجمه‌ی آن به زبان امروز» است. «همگرایی (Hamgerāyi)»  واژه‌ای که برای نهاد مدنی «همپا» ( همگرایی پایدار ایرانیان) برگزیده شد، نه بر حسب تصادف، بلکه به‌عنوان پاسخی به بحران تاریخی بی‌اعتمادی، جدایی و تجزیه در جامعه‌ی ایران. (برای خواندن مقاله روی این لینک کلیک کنید  همگرایی - مقاله ۲۰۱۴ میلادی - ( انواع همگرایی پایدار و ناپایدار)-(برای خواندن مقاله روی این لینک کلیک کنید - انواع همگرایی پایدار و ناپایدار- مقاله ۱۳۹۳میلادی)

عقلانیت نگاه همگرایانه و تمایزات آن با «اتحاد، همبستگی، همکاری، همیاری  و هم راهی»

انتخاب واژه‌ی «همگرایی» در برابر این واژه های «اتحاد»، «همبستگی»،«همکاری»، «همیاری»، «همکاری»،  معنایی ویژه دارد. این پنج واژه‌های نامبرده شده ِ آخری، «بیشتر بر یکی‌شدن یا بسته‌شدن دلالت می‌کنند»، حال آنکه «همگرایی» معنایی دیگر دارد. در علوم طبیعی، همگرایی حالتی است که در آن عناصر گوناگون، بی‌آنکه هویت فردی خود را از دست بدهند، در مسیری مشترک حرکت می‌کنند. همچون آلیاژی از طلا، مس و نقره که هر کدام قابلیت بازگشت به هویت نخستین خود را دارند، اما در کنار هم کیفیتی تازه و استوار می‌آفرینند.

این استعاره در معماری نیز وجود دارد: یک بنای پایدار نه با یکدست‌سازی مصالح، بلکه بر اساس ترکیب هوشمندانه‌ی عناصر متفاوت شکل می‌گیرد»:  سنگ، چوب، فلز و شیشه، هر یک شخصیت و کارکرد خاص خود را دارند، اما در طراحی‌ای هماهنگ، به ساختاری واحد و مقاوم بدل می‌شوند، از همین منظر، «همگرایی» نه «نفی تفاوت‌ها»، بلکه «به‌رسمیت‌شناختن آنها» و هم‌سو کردن‌شان در «جهتِ مشترک منافع ملی» است.

از این رو  وقتی از ترکیبِ دو واژه  «همگرایی  پایدار»  برای خواندن مقاله روی این لینک کلیک کنید - پایدار - مقالهِ ۲۰۱۴ میلادی )  سخن می‌گوییم، در حقیقت تأکید می‌کنیم که راه عبور از بحران جدایی‌ها و بی‌اعتمادی‌های تاریخی ایران، «نه بازتولید همسان‌سازی ایدئولوژیک است و نه وابستگی‌های عاطفی زودگذر»، بلکه، «ارائه  یک طرحِ قراردادی معماریِ  اجتماعی ِهمگرایانه پایدار» است: «یک معماری‌  پایداری که بتواند عناصر ملّی و متکثر جامعه‌ی ایرانی را در کنار هم نگاه دارد، بی‌آنکه هویت و استقلال آنها را محو کند». این نقطه‌ی عزیمت ملّیِ ماست.

تمدن‌ها آنگاه ماندگار می‌شوند که توانایی «مهار اختلافات و تبدیل گوناگونی‌ها به فرصت را داشته باشند». تاریخ ایران، به‌عنوان یکی از کهن‌ترین تمدن‌های پیوسته‌ی جهان، سرشار از فراز و نشیب‌هایی است که تنها با نوعی همگرایی و وجدانِ جمعی ِ خاص بقا یافته است و با وجود هزاران سال تهدید، فشار و تهاجم، راز استمرار  این تمدن، با وجود  هزاران سال تهدید، فشار و تهاجم، نه در «یک‌دستی اجباری» بلکه در «پذیرش تفاوت‌ها و توانایی در همگرایی» بوده است.

بی اعتمادی  تاریخی و امکان  تبدیل  آن به سرمایه

«اکنون جامعه‌ی ملیِ ایرانی در میانه‌ی بحرانی تاریخی ایستاده است؛ بحرانی که ریشه‌های آن فراتر از سیاست و اقتصاد روزمره است و به لایه‌های عمیق‌تر تاریخ و روان جمعی ما می‌رسد. قرن‌ها تجربه‌ی فروپاشی به دست عوامل خارجی و داخلی، بیش از چهارصد تجاوز تحمیلی بیگانگان به کهن‌ترین تمدن جهانی، استبداد داخلی، ترس از خودی و ناخودی، و رواج گسترده‌ی « واژهِ خیانت»، میراثی بر جای نهاده که در آن بی‌اعتمادی همچون زلزله‌ای پنهان، هر از چندگاهی لحظه پایه‌های زندگی جمعی را می‌لرزاند».

این «بی‌اعتمادی»، نه یک عارضه‌ی مقطعی، بلکه یک «سندروم استبدادزدگیِ تاریخی» است؛ بیماری‌ای که به‌دلایل تاریخی‌ای که به ان اشاره شد و ایجادِ خلأ فرهنگی پسا فروپاشی‌ها، در طول قرن‌ها درگیری، با «ضدفرهنگ  عکس العملی» پر شده است. «ضدفرهنگی که خود را در حذف، برچسب‌زنی، و خیانت‌محوری بازتولید می‌کند و به‌جای همگرایی، واگرایی و انشعاب را نهادینه می‌سازد

اما در همین نقطه بظاهر نا امیدی، جایی برای امید هست: همان‌گونه که قبلا (قسمت اول مقاله) اشاره شد، در علوم شیمی «زهر» می‌تواند به «پادزهر» بدل شود، بی‌اعتمادی نیز اگر در قالب ضوابط، شفافیت و پاسخگویی پردازش شود، می‌تواند خود به «واکسنِ اعتماد نهادی» بدل گردد. یعنی همان انرژی ویرانگرِ ضدفرهنگی که بارها جامعه را فروپاشیده، می‌تواند در چارچوب نهادی تازه به نیرویی بازدارنده در برابر فساد، استبداد و خودکامگی بدل شود. همان‌طور که «یک سازه‌ی ضدزلزله نیروهای تخریبگر را حذف نمی‌کند»، بلکه با محاسبه و طراحی هوشمندانه، آن‌ها را جذب و مهار می‌کند، جامعه‌ی ما نیز می‌تواند «بی‌اعتمادی تاریخی را به‌جای انکار یا سرکوب»، در «ضوابط شفاف و قواعد قابل‌پاسخ» تعبیه کند. چنین ساختاری نه تنها «تاب‌آور» (resilience) است، بلکه از دل زلزله‌ی مزمن تاریخی و در قلب سندرمِ استبدادزدگیِ تاریخی ما ایرانیان، امکان همگرایی پایدار را می‌آفریند و فراهم می آورد.

از این رو پرسش بنیادین، دیگر این نیست که «چگونه بی‌اعتمادی را از میان برداریم»، بلکه این است که: چگونه می‌توانیم بی‌اعتمادی را به پادزهری از جنس خود بدل کنیم؟ اینجا نقطه‌ای است که سیاست، فرهنگ و هنر، علم و اخلاق عمومی باید به هم برسند؛ نقطه‌ای که بدون آن، تجربه‌ی تکراری فروپاشی و بازتولید استبداد همچنان ادامه خواهد داشت.

۱:  خلاصه ایی از پیشینه‌ی تاریخی و فلسفی همگرایی 

 پیشینه تاریخی و فلسفی ایران، یونان باستان، رنسانس، فلسفه مدرن و شکل گیریِ علم مدرن؛

ایران باستانِ هویتی و تمدنی و نقشِ  همگرای ایرانی

ایران از آغاز نه یک ملت تک‌ساحتی، بلکه پهنه‌ای از اقوام، زبان‌ها و فرهنگ‌ها، گویشهای متنوع بوده است. آنچه این «کمیت» را به «کیفیت» بدل کرده، «اجبار به یکسانی نبوده»، بلکه نوعی «همگرایی تمدنی» بوده است: هنر زیستن در کنار دیگری، بدون محو کردن او. این همان چیزی است که می‌توان آن را «عقلانیت همگرایِ ایرانی» نامید: عقلانیتی که می‌پذیرد جامعه از عناصر متنوع ساخته شده است، و پایداری تنها زمانی حاصل می‌شود که این عناصر هویت خود را حفظ کنند و هم‌زمان در مسیر مشترک قرار گیرند.  این استعاره، تصویری از توانایی ایرانیان در تفکیک میان نیروهای ویرانگر و نیروهای حیات‌بخش است. تاریخ ایران بارها نشان داده که تنوع قومی و دینی می‌توانست به شکاف و فروپاشی منجر شود، اما در بسیاری مواقع به آفرینش فرهنگی و تمدنی بدل شد. اندیشه‌ی زرتشتی اصل «همزیستی اضداد» را در قالب «دوگانه‌ی اهریمن و اهورامزدا» مطرح می‌کند. پیروزی مطبق و نهایی «خیر» به معنای نابودی کامل «شر» نیست، بلکه برقراری تعادل نسبی و نظم در هستی است. این نگرش در ایران باستان، نخستین جلوه‌ی «همگرایی در اندیشه» به شمار می‌آید.

هخامنشیان و سیاست همگرایانه اقوام

در دوره‌ی هخامنشیان، مدل امپراتوری بر محور «همگرایی اقوام مختلف» بنا شد، نه ذوب شدن آن‌ها. طبق منشور کوروش و ساختار ساتراپی‌ها، اقوام اجازه داشتند قوانین، زبان و دین خود را حفظ کنند، در حالی که در ساختار کلی امپراتوری مشارکت داشتند. این سبک اداره، نمونه‌ای از نوع «همگرایی در تمدن ایرانی» است:  اصل ِ به رسمیت شمردن و «پذیرش تنوع» در منشور کوروش و نظام ساتراپی‌ها آشکار است. در این ساختار، زبان‌ها و آیین‌ها در کنار هم زیستند و با وجود تفاوت‌ها، به سوی هدفی مشترک حرکت کردند. نشانه دیگر  اینکه،مخصوصا بعد از معماری دوران ساسانی و اسلامی، «مصالح ساختمانیِ گوناگون» بگونه ایی چشم گیر نقشی اساسی در ترکیب و شکل گیری بنا ها را ایفا کردند، «ترکیبی همگرایانه و بسیار هوشمندانه که اندیشه هنری را به یک نگاه همگرایانه نزدیک و تداعی میکرد». همین نگاه در قرون بعد، در برابر هجوم‌های متعدد بیگانگان به ایران و خطر تجزیه آن، نقشی بسیار مهم و حفاظتی را برای ایران ایفا کرد.

شاهنامه و عقلانیت تمدنی ایرانی

فردوسی با تصویر خرد  همگرایانه، این نگاه را جاودانه می‌سازد: «ز داناییِ او فزون بود بَهر   –   همی زهر بشناخت از پادزهر».

به بیان او، خردِ همگرا توانایی تمییز دادن میان ویرانی و بقا را دارد. به همین دلیل، همگرایی برای ایرانیان «نه تاکتیکی مقطعی» بلکه «استراتژی تمدنی» بوده است؛ راهی برای «تبدیل تفاوت‌ها به سرمایه» و «بی‌اعتمادی‌ها را به اعتماد»، دقیقا به مثابهِ  یک استراتژی که می‌تواند « زهر را از پادزهر بازشناساند» و پادزهری تولید کند که در برابر واگرایی های متعدد استقامت کند. همچنین، فارابی در المدینه الفاضله. جامعه را به کالبدی تشبیه می‌کند که اعضای آن هر یک وظیفه‌ای دارند اما «همه برای هدفی مشترک و واحد» همکاری می‌کنند. این الگو شباهت نزدیکی به مفهوم همگرایی دارد. همچنین سعدی، با شعر معروفِ «بنی آدم اعضای یک پیکرند». شعری که در کتاب گلستان سعدی آمده است، در اینجا تمامی اعضای بدنی که متفاوت هستند، اما به شکل بی‌نظیری، همگرایی می کنند. ابن‌سینا و سهروردی نیز، در نظام فلسفی خود، «کثرت در وحدت» را اصل دانستند:

پذیرش مراتب و تفاوت‌ها، در چارچوب نظمی مشترک. پروفسور هشترودی ریاضی دانی که دو بیت از یک شعرِ‌ِ زیبای همگرایانه  در بستر ریاضی، که به او منسوب می شود و می بایست راست ازمایی شود. (البته بعضی ها میگویند که شاعر اصلی، شخص دیگری‌ست): بی تو وجودم بود یک سریِ «واگرا» – ناحیهِ ‌«همگراش» دایره‌ی روی توست.

«بنابراین راز بقای یکی از کهن‌ترین تمدن‌های جهان در همین عقلانیت و نگاهِ همگرایانه نهفته است؛ نگاهی که همواره در برابر دو خطر تاریخی ــ استبداد درونی و تجزیه‌ی بیرونی ــ به مثابه پادزهر عمل کرده است».

 یونان باستان و ایده‌ی «کثرت در وحدت» – کثرت در عین وحدت در اندیشه‌ی سیاسی و اجتماعی

ارسطو در سیاست (Politics)  جامعه‌ی سالم را جامعه‌ای می‌داند که در آن «کثرت در عین وحدت» حفظ شود. به باور او، آرمانشهر،  پولیس (Polis)  زمانی شکوفا می‌شود که صداهای گوناگون، در عین حفظ تفاوت، بتوانند در هماهنگی با یکدیگر قرار گیرند، نه اینکه به حذف یکدیگر منجر شوند. در فلسفه‌ی یونان، به‌ویژه در اندیشه‌های هراکلیتوس و سپس افلاطون، مسئله‌ی «کثرت و وحدت» مطرح بود. آن‌ها می‌گفتند جهان پر از کثرات است، اما همه در نظمی مشترک همگرا می‌شوند (logos). این همان چیزی است که می‌توان آن را یکی نخستین صورت‌بندی فلسفی «همگرایی» دانست: تفاوت‌ها حفظ می‌شوند، اما در نظمی واحد به سمت غایتی مشترک حرکت می‌کنند، جامعه‌ای که عناصرش نه با حذف تفاوت، بلکه با مدیریت آن، همزیستی می‌کنند.

مقاله‌ای با عنوان On the Principle of Identity in Diversity in the Thought of Heraclitus (ojs.tnkul.pl) این موضوع را دقیق بررسی کرده و نشان می‌دهد که هراکلیتوس به «اتحاد مخالفان» باور داشت، نه به حذف یکی به سود دیگری. همچنین، Stanford Encyclopedia of Philosophy نیز تحلیلی عمیق درباره‌ی «وحدت اضداد» در فلسفه‌ی هراکلیتوس ارائه داده است. این نگاه، بنیانی متافیزیکی برای ایده‌ی همگرایی ایجاد می‌کند: جهانی که پر از کثرت و تضاد است، اما در عین حال، در نظم واحدی معنا می‌یابد.

 افلاطون و ایده‌ی نظم واحد: افلاطون نیز در اندیشه‌ی خود، به‌ویژه در نظریه‌ی مثل، بر این باور بود که کثرات موجود در جهان محسوس، همگی در نسبت با صور یا ایده‌های جاودانه معنا پیدا می‌کنند. این دیدگاه، بازتابی از همان تلاش برای یافتن نظم واحد در دل کثرت‌ها است.

 فیثاغورث ها و فلسفه‌ی هارمونی: فیثاغورثی ها هارمونی را به‌عنوان هماهنگی چند صدا می‌دانستند. هر نُت هویت مستقل دارد، اما در کنار هم موسیقی می‌آفرینند. این استعاره، به‌عنوان یک الگوی فلسفی، بنیانی برای مفهوم همگرایی فراهم آورد. تفاوت‌ها محو نمی‌شوند، بلکه در کنار هم ترکیبی هماهنگ پدید می‌آورند. این تصویر موسیقایی در واقع صورت‌بندی استعاریِ همگرایی است در یگانگی در عین کثرت.

 بنابراین یونان باستان با تکیه بر مفاهیمی چون «کثرت در وحدت» (ارسطو)، «هارمونی» (فیثاغورثیان)، و «وحدت اضداد» (هراکلیتوس و افلاطون)، نخستین صورت‌بندی فلسفی مفهوم همگرایی را شکل داد. در اینجا، همگرایی نه فقط یک راهکار سیاسی، بلکه اصل هستی‌شناختی تلقی می‌شود: تضاد و تفاوت، بخشی از نظم کل هستند، نه تهدیدی برای آن.

رنسانس، فلسفه مدرن و شکل گیریِ علم مدرن

با آغاز رنسانس و تحول علمی – فلسفی در اروپا، مفهوم Convergence  وارد ریاضیات و علوم طبیعی شد. در ریاضیات و فیزیک، «همگرایی» به معنای گرایش عناصر متفاوت به یک نقطه‌ی مشترک تثبیت شد.  بردارها یا نیروها می‌توانند از جهات مختلف حرکت کنند، اما در نهایت در نقطه‌ای همگرا شوند. در شیمی نیز همین اصل به‌کار رفت: عناصر، بدون از دست دادن هویت خود، در واکنش‌ها ترکیب شده و ساختاری پایدار می‌سازند. اینجا نیز اصل کلیدی همان است که در سنت‌های پیشین دیده‌ایم، یعنی «حفظ هویت اجزاء در عین ایجاد نظم مشترک»

 فلسفه مدرن: همگرایی دولت‌ها و جوامع

ایمانوئل کانت در رساله‌ی صلح پایدار (1795)  ایده‌ی همگرایی دولت‌ها را «در قالب یک حقوق بین‌الملل» مطرح کرد. دولت‌ها هویت مستقل دارند، اما مسیر مشترک آن‌ها صلح و همکاری است. جان استوارت میل در لیبرالیسم خود تأکید می‌کرد که جامعه‌ی آزاد نه با حذف تفاوت‌ها، بلکه با پذیرش و نهادینه‌سازی آن‌ها پایدار می‌شود. در فلسفه‌ی قرن بیستم، ایزایا برلین ایده‌ی «پلورالیسم ارزشی» را مطرح کرد: جامعه زمانی سالم است که ارزش‌ها و دیدگاه‌های مختلف بتوانند در کنار هم زیست کنند.

این جریان‌ها، همگی ادامه‌ی همان منطق «کثرت در وحدت» هستند که از یونان و ایران به ارث رسیده، اما در بستر مدرن به «حقوق بشر»، «دموکراسی» و «حقوق بین‌الملل» تبدیل شدند.

علوم اجتماعی و نظریه‌های همگرایی نهادی

در سیاست معاصر، مسئله‌ی همگرایی به‌ویژه در جوامع چندقومی و چندفرهنگی مطرح شده است: آرند لیجپارت (Arend Lijphart) با نظریه‌ی دموکراسی توافقی (Consociational Democracy) نشان داد که ثبات سیاسی در جوامع متکثر، تنها با سازوکارهایی امکان‌پذیر است که تنوع را نهادی کنند؛ از جمله: تقسیم قدرت میان گروه‌ها، تضمین حقوق اقلیت‌ها،  هنجارهای مشارکت و اعتماد متقابل. در مدل‌های محاسباتی (مانند مدل Axelrod در جامعه‌شناسی فرهنگی) نشان داده می‌شود که تنوع فرهنگی می‌تواند در عین بقای خود، از طریق لایه‌های تعامل اجتماعی به سمت نوعی همگرایی پایدار حرکت کند. پژوهش‌های دیگری نیز روی تعادل میان «تأثیرگذاری» (influence) و «انتخاب» (selection) کار کرده‌اند که توضیح می‌دهد چرا جوامع گاهی همگرا و گاهی دچار تفرق می‌شوند.

۲: تمایز همگرایی با همبستکی، اتحاد، همکاری، همیاری، هم راهی؛

اتحاد (Union) – اتحاد معمولاً دلالت بر یکی‌شدن کامل دارد؛ یعنی اجزا باید به یک کل یکپارچه بدل شوند. خطر آن این است که هویت‌های متنوع و خرده‌فرهنگ‌ها در روند اتحاد یا سرکوب می‌شوند یا حذف. در تاریخ سیاسی ایران، بسیاری از تجربه‌های «اتحاد» به‌سرعت به استبداد یا تمرکزگرایی ختم شده است. «اتحاد» از ریشه‌ی واحد و توحید می‌آید؛ یعنی یکی شدن و محو شدن در یک کل. در سطح سیاسی، این مفهوم به‌ویژه در قرن بیستم، اغلب با پروژه‌های «ایدئولوژیک» همراه شده: اتحاد جماهیر شوروی (که تنوع قومی و فرهنگی را سرکوب کرد). اتحادیه‌های کارگری و کمونیستی که وعده‌ی یک طبقه‌ی واحد بدون تضاد را می‌دادند( حاکمیت پرولتاریا). این نوع اتحاد، «هدف مطلق و بهشتی» را نوید می‌دهد، اما در عمل به سرکوب و انحصار ختم می‌شود، چون تفاوت‌ها را تحمل نمی‌کند و در ذهن جهانیان گذشته خوبی را تجربه نکرده است و به همین دلیل، «اتحاد بیشتر بار ایدئولوژیک دارد» و به نوعی پروژه‌ی تمامیت‌خواهی نزدیک می‌شود.

همبستگی (Solidarity) –  یادآور «به هم بسته شدن» است؛ همان‌گونه که ریشه‌ی لاتینی واژه‌ی فاشیسم (Fascia) نیز به بستن و بستن شدن بازمی‌گردد. همبستگی،  حتی  در تصور انتزاعی نیروها را به هم گره می‌زند، اما اغلب بر مبنای احساسات و هیجانات جمعی شکل می‌گیرد. این پیوند اگرچه در کوتاه‌مدت قدرتمند است، اما در برابر بحران‌ها و اختلاف‌نظرها به‌سرعت شکننده می‌شود. همبستگی به معنای پشتیبانی متقابل در شرایط سخت است، گرچه ارزشمند است، اما اغلب در برابر بحران‌ها شکل می‌گیرد و مقطعی است. در نبود نهادهای پایدار، این همبستگی پس از عبور از بحران فرو می‌پاشد.

همکاری (Cooperation) – همکاری معمولاً در سطح عملی و اجرایی است؛ افراد یا گروه‌ها برای هدفی مشخص در کوتاه‌مدت با هم کار می‌کنند. اما همکاری الزاماً به تغییر نگرش یا ساختن اعتماد پایدار اجتماعی نمی‌انجامد.

همیاری (Mutual Aid) – همیاری بیشتر رنگ و بوی اخلاقی، عاطفی، احساسی و اجتماعی دارد: یاری‌کردن یکدیگر در لحظات دشوار مانند وقوع زلزله. این مفهوم، هرچند انسانی و ارزشمند است، بسیار هم خردمندانه است اما اگر به نهاد تبدیل نشود، به شکل شبکه‌ای شکننده باقی می‌ماند. 

همراهی (Companionship / Alignment) – همراهی به معنای حرکت در کنار هم است، در یک سفر، در یک زندگی مشترک اما الزاماً درک مشترک یا هدف مشترک را تضمین نمی‌کند. همراهی می‌تواند سطحی و موقتی بماند.

۳: بی اعتمادی و طرحِ  مسأله و راه  برون رفت

بی‌اعتمادی به‌عنوان میراث تاریخی«اعتماد»، آن‌گونه که در سنتِ اجتماعی ما رایج بوده و هست، بیشتر یک نوع «تعارفِ رفتاری سنتی» محسوب می‌شود، تا یک «بنیانی پایدار» برای سیاست و اجتماع. این شکل از اعتماد، بر روابط شخصی و قول و قرارهای غیررسمی استوار است و هرچند در سطح فردی شاید دلنشین باشد، اما در عرصه‌ی سیاست و جامعه مدنی، بنیانی شکننده و ناپایدار داشته و دارد. واقعیت تاریخی ایران کهن، که سرشار از هجوم‌ها، سرکوب‌ها، نفوذ بیگانگان و فروپاشی‌های سیاسی بوده است، میراثی از «بی‌اعتمادی» عمیق را به مثابه یک «سندرمِ استبدادزدگی» در «جان و روان جمعی ما ایرانیان» به‌جا گذاشته است. این «بی‌اعتمادی»، نه یک «عارضه‌ی مقطعی»، بلکه، تبدیل شده است به یک «عارضه‌ی ساختاریِ مزمن  تاریخی» است؛ عارضه ای که قرن‌ها در تار و پود روابط اجتماعی و سیاسی ما ایرانیان رسوخ کرده و هنوز هم در رفتارهای نامتعادلِ سیاسی و مدنی امروز، به روشنی خود را نشان می‌دهد.

خطای رایج روشنفکران و نیروهای سیاسی

یکی از بزرگ‌ترین خطاهای نیروهای مدعی سیاست و روشنفکری در ایران این بوده که بی‌اعتمادی ساختاری را فقط به بیرون فرافکنی کرده‌اند. آنها مرتب تکرار می‌کنند که «بی‌اعتمادی بیداد می‌کند» یا «ملت به هم اعتماد ندارند»، اما کمتر کسی پذیرفته است که این بیماری همان‌قدر گریبان خودشان را گرفته است. رفتارشان نشان می‌دهد که حتی درون خودشان، در کوچک‌ترین گروه‌های سیاسی یا جمع‌های فکری، اعتماد نهادی شکل نگرفته و روابط شخصی جای ضوابط روشن را گرفته است. نتیجه چه بوده؟ بیش از چهار دهه انشعاب و جدایی، درست در همان جبهه‌هایی که قرار بود آلترناتیو استبداد باشند. 

تناقض پنهان: این گروه‌ها معمولاً برای توجیه شکست‌هایشان می‌گویند «نفوذ دشمن»، «توطئه» یا «بی‌اعتمادی مردم» مقصر است، اما نمی‌پذیرند که خودشان هم بخشی از همان زنجیره‌ی تاریخی استبدادزدگی‌اند. آنها به جای اینکه به دنبال بازسازی اعتماد در قالب ضوابط شفاف باشند، معمولاً فضای خودی/ناخودی را امنیتی‌تر کرده‌اند. یعنی هر بار که بی‌اعتمادی بالا گرفته، به جای طراحی سازوکارهای پاسخگو، دایره‌ی «خودی» را تنگ‌تر کرده‌اند. این دقیقاً بازتولید همان منطق استبداد است، در مقیاسی کوچک‌تر. 

راه برون‌رفت 

عقلانیت سیاسی و مدنی حکم می‌کند که بی‌اعتمادی را به رسمیت بشناسیم، نه اینکه فقط به شعار «بی‌اعتمادی بیداد می‌کند» بسنده کنیم.  این «بیماری استبدادزدگی» را در خود ببینیم، نه فقط در دیگران و مهم‌تر اینکه از دل همین بی‌اعتمادی، سازوکاری تازه بسازیم به این معنا که بی‌اعتمادی را مثل یک «ماده‌ی خام» در نظر بگیریم و آن را در قالب ضوابط، قوانین، شفافیت و پاسخگویی پردازش کنیم و به پادزهری بدل کنیم که «واکسن اعتماد نهادی» را تولید می‌کند.

در این چارچوب، «اعتماد»  دیگر یک احساس یا رابطه‌ی شخصی نیست، بلکه نتیجه‌ی «کردار، عملکرد و پایبندی به قانون» است. آنچه اعتماد را می‌آفریند، نه وعده‌های فردی یا سوگندهای سیاسی، بلکه شفافیت عملکرد و امکان آزمون‌پذیری کنش‌هاست.

بدین‌سان، آنچه در نگاه نخست تهدید به‌نظر می‌رسد – بی‌اعتمادی – می‌تواند به فرصتی برای امنیت و استحکام ساختاری بدل شود. اگر این میراث تاریخی درست مهار شود، نه تنها مانع همگرایی نخواهد بود، بلکه به نیرویی برای پایداری و تاب‌آوری (resilience) اجتماعی و سیاسی تبدیل خواهد شد.

به بیان ساده: بی‌اعتمادی اگر انکار شود، حتی بعد از فروپاشی  استبداد جمهوری اسلامی، استبدادی دیگر ما را دوباره به همان چرخه‌ی استبداد و انشعاب می‌کشاند. اما اگر آن را همانند نیرویی طبیعی (مثل زلزله) در محاسبات لحاظ کنیم، می‌تواند به بنیانی برای اعتماد پایدار و ساختاری تبدیل شود.

 ایده‌ی محوری: پادزهر از جنس بی‌اعتمادی (با استعاره‌های شیمی و معماری)

آنچه این بحث را نوآورانه و متمایز می‌کند، «ایده‌ی محوری» آن است: پادزهر باید از جنس خودِ بی‌اعتمادی ساخته شود.

به زبان اجتماعی-سیاسی نیز، بی‌اعتمادی می‌تواند به «قانون الزام‌آور» و «ضابطه‌ی پایدار» بدل شود. وقتی هر فرد و هر گروه بداند که در معرض بی‌اعتمادی عمومی قرار دارد، ناگزیر می‌شود شفاف، پاسخگو و قانون‌مدار عمل کند. بدین ترتیب، بی‌اعتمادی نه‌تنها مانع همگرایی نمی‌شود، بلکه به مکانیسمی درونی برای کنترل، نظارت و تضمین پایداری بدل می‌گردد، اما این منطق، شاید در زبان معماری بهتر درک شود. هیچ معمار یا مهندسی بنایی را صرفاً بر «اعتماد به ظاهر مصالح» نمی‌سازد. اعتماد در معماری نتیجه‌ی ضوابط است، نه روابط. هر تیر و ستون باید در برابر بار و فشار آزموده شود. هر اتصال باید مطابق استاندارد طراحی شود. در اینجا «اعتماد» محصول سازوکارهای کنترل، آزمایش و شفافیت است.

زلزله را در نظر بگیریم: نیرویی اجتناب‌ناپذیر و همیشه حاضر. اگر معمار این نیرو را نادیده بگیرد، بنا فرو خواهد ریخت. اما اگر آن را در محاسبات لحاظ کند، سازه‌ای ضدزلزله خواهد ساخت. بی‌اعتمادی در جامعه همانند زلزله است. زلزله خطری دائمی و ممکن، اما اگر درست مهار شود، به عاملی برای استحکام بدل می‌گردد. بنابراین، پادزهر واقعی برای بی‌اعتمادی، اعتماد کورکورانه یا بازگشت به رابطه‌های شخصی نیست؛ بلکه ساختارهایی است که بی‌اعتمادی را به قاعده‌ای عقلانی و به ابزار شفافیت و پاسخگویی بدل می‌سازد.

مبانی نظری: از قرارداد اجتماعی تا حکمت ایرانی

برای تئوریزه کردن ایده‌ی «پادزهر از جنس بی‌اعتمادی»، می‌توان به چند خط فکری مهم در فلسفه‌ی سیاسی و اجتماعی جهان و ایران تکیه کرد:

قرارداد اجتماعی – لاک و روسو: لاک و روسو هر دو بر این نکته تأکید داشتند که اعتماد نباید به افراد باشد، بلکه باید به قواعد و قراردادهایی باشد که خودِ جمع وضع کرده است. در نگاه لاک، قرارداد اجتماعی تضمین می‌کند که افراد، آزادی و دارایی‌هایشان را در چارچوب ضوابط مشترک حفظ کنند. روسو نیز معتقد بود جامعه زمانی پایدار می‌ماند که افراد «به قرانین و  اراده‌ی عمومی اعتماد کنند»، نه به قول و قرارهای شخصی و فقط در این صورت است که «بی‌اعتمادی به افراد»، جای خود را به «اعتماد به قواعد» می‌دهد 

۴:سرمایه‌ های اجتماعی- رفرنس‌های تکمیلی فلسفی–تمدنی

در فلسفه‌ی اسلامی: فارابی (المدینه الفاضله) و ملاصدرا (کثرت در عین وحدت)؛ در فلسفه‌ی سیاسی مدرن: لاک و روسو (قرارداد اجتماعی: اعتماد به قواعد، نه به افراد

حکمت و ادبیات ایرانی - در واقع شعر فارسی، خودش یک منبع سرمایه اجتماعی پایدار و «اعتمادسازی تمدنی» است.

چند نمونه‌ی شاخص : در سنت ایرانی نیز نشانه‌های روشنی از این عقلانیت سرمایه اجتماعیِ همگرانه وجود دارد: در شاهنامه فردوسی بارها «خرد» به‌عنوان بنیاد زندگی و سامان جامعه ستوده می‌شود. یکی از ابیات مشهور که می‌تواند به موضوع ما پیوند بخورد این است: «خرد رهنمای و خرد دلگشایخرد دست گیرد به هر دو سرای»، اینجا فردوسی خرد را چراغ راه و دستگیر در زندگی فردی و سرمایهِ‌ اجتماعی معرفی می‌کند. اگر این «خرد» از سطح فردی به سطح جمعی ارتقا یابد، همان چیزی می‌شود که ما آن را «خرد جمعی و سرمایه اجتماعی» می‌نامیم.

سعدی: «بنی آدم اعضای یک پیکرند - که در آفرینش ز یک گوهرند» این بیت شاید بزرگ‌ترین سرمایه‌ی اجتماعی شعر فارسی است: سرمایه اجتماعی، شالوده‌ی جامعه‌یِ انسانی.

نیما یوشیج – ققنوس : «من ققنوسم، آوازم از آتش است و همه‌ی آوازهای دیگر از من است»، تصویری که یادآور جامعه‌ای است که پس از فروپاشی دوباره از دل آتش برمی‌خیزد.

سهراب سپهری (صدای پای آب): «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید»،دعوتی به نگاهی تازهِ اجتماعی، برای برون‌رفت از تکرار بن‌بست‌های اجتماعی.

شاملو (در آستانه): «و بار دیگر بشکفت، چون نیلوفر بر آب، امیدی در دل»، نماد رستاخیز اجتماعی و جمعی.

عطار نیشابوری – منطق‌الطیر (داستان سیمرغ): سی مرغ پس از سفری دشوار درمی‌یابند که «سیمرغ» همان جمع آنان است: «چون به هم بر خاستند از رهّ و دشت - سی مرغ آن‌جا همه با هم گذشت»، اینجا پیام روشن است: نیروی رهایی‌بخش در سرمایه اجتماعی همگرایان است، نه در فرد منزوی.

در نظریه‌های معاصر: فوکویاما (  اعتماد نهادی و سرمایه اجتماعی) – هابرماس (کنش ارتباطی و ضوابط شفاف حوزه عمومی)؛ در سنت ادبی– فلسفی ایرانی: فردوسی (زهر/پادزهر به‌مثابه عقلانیت همگرا) و سعدی  (نظم اجتماعی و قانون).

 همگرایی به‌عنوان اصل مشترک در دوران  مدرن:

در علم: نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده و همگرایی ریاضی–فیزیکی؛ در فلسفه: صلح پایدار (کانت)، پلورالیسم (برلین)، آزادی فردی و نهادینه‌سازی تفاوت (میل)؛ در سیاست: دموکراسی‌های توافقی (لیجپارت) و مدل‌سازی همگرایی فرهنگی (Axelrod). این مسیر نشان می‌دهد که همگرایی، از یک مفهوم اسطوره‌ای و تمدنی، به نظریه‌ای علمی، فلسفی و سیاسی بدل شده است. راهی برای تبدیل تفاوت‌ها به سرمایه‌ی مشترک.

 فوکویاما نشان داده است که سرمایه‌ی اجتماعی زمانی پایدار است که «اعتماد نهادی» جایگزین «اعتماد شخصی» شود، «یعنی اعتماد واقعی نه در روابط فردی و شبکه‌های سنتی، بلکه در نهادهایی است که شفاف، قانون‌مدار و پاسخگو عمل می‌کنند».

حوزه‌ی عمومی – هابرماس: هابرماس در نظریه‌ی «کنش ارتباطی» و «حوزه‌ی عمومی» توضیح می‌دهد که اعتماد در جامعه‌ی مدرن زمانی معنا پیدا می‌کند که «قواعد شفاف ارتباطی حاکم باشند». یعنی افراد «نه به‌خاطر روابط، بلکه به‌خاطر قواعد روشن و ضوابط پذیرفته‌شده » با هم همکاری می‌کنند.

۵: پیوند سنت و مدرنیته

اگر این مبانی را کنار هم بگذاریم، تصویری روشن به‌دست می‌آید: بی‌اعتمادی، اگر در قالب «قواعد و نهادها» پردازش شود، به ابزار همگرایی بدل می‌شود. این منطق، هم در فلسفه‌ی سیاسی غرب (لاک، روسو، فوکویاما، هابرماس) و هم در حکمت ایرانی (فردوسی، سعدی) ریشه دارد پس «پادزهر از جنس بی‌اعتمادی» تنها یک ابداع مفهومی مدرن نیست، بلکه امتداد یک عقلانیت تاریخی است که می‌توان آن را به زبان امروز بازنویسی و نهادینه کرد.

۶: جمع بندی و چشم‌انداز جهانی: همگرایی پایدار و تاب‌آوری

از مرور تاریخ و فلسفه‌ی تمدنی، تا تحلیل‌های مدرن در علوم اجتماعی، می‌توان به این جمع‌بندی رسید که:

بی‌اعتمادی فردی همیشه عامل فروپاشی نیست؛ اگر در قالب نهادها و ضوابط شفاف سازمان یابد، به «پادزهر» بی‌اعتمادی بدل می‌شود. اعتماد نهادی و ساختاری جایگزین اعتماد شخصی می‌شود و این همان نقطه‌ی عطفی است که جامعه را از حالت شکننده به وضع پایدار منتقل می‌کند.

الف. چشم‌انداز ایرانی

در تجربه‌ی تاریخی ایران، بقا همواره وابسته به این بوده که تنوع قومی، زبانی و دینی، نه از طریق یکسان‌سازی، بلکه با پذیرش و همگرایی مدیریت شود. وقتی این عقلانیت نادیده گرفته شد، فروپاشی و بی‌اعتمادی گسترده رخ داد. این تجربه، یک درس کلیدی برای امروز دارد: جامعه‌ی ایرانی تنها زمانی پایدار خواهد ماند که بی‌اعتمادی تاریخی‌اش را به سرمایه‌ای نهادی تبدیل کند.

ب. چشم‌انداز جهانی

در جهان امروز، بحران‌های سیاسی و اجتماعی اغلب از همین نقطه برمی‌خیزند: تکیه بر رابطه‌ها به‌جای ضابطه‌ها. دموکراسی‌های توافقی (Lijphart) و نظریه‌های سرمایه‌ی اجتماعی (Fukuyama) نشان می‌دهند که پایدارترین جوامع آن‌هایی هستند که توانسته‌اند از بی‌اعتمادی طبیعی میان گروه‌ها، یک سازوکار نهادی و پایدار بسازند.

پ. آینده‌ی همگرایی

در عصر جهانی‌شدن و شبکه‌های پیچیده، «پادزهر بی‌اعتمادی» تنها در مقیاس ملی کارایی ندارد، بلکه در روابط بین‌المللی نیز ضروری است. ایده‌ی «صلح پایدار» کانت، یا مدل‌های محاسباتی همگرایی (Axelrod)، هر دو بر این نکته تأکید دارند که پذیرش تفاوت‌ها و تبدیل آن‌ها به سرمایه، تنها راه ایجاد تاب‌آوری در جهان چندپاره‌ی امروز است.

و کلام آخر : پس از این مسیر، می‌توان گفت: «پادزهر بی‌اعتمادی» یعنی تبدیل بی‌اعتمادی طبیعی به اعتمادِ ساختاری و  نهادی؛ این منطق هم در حکمت ایرانی ریشه دارد، هم در فلسفه‌ی سیاسی غربی، هم در علم مدرن و نظریه‌های معاصر. انتخاب «همگرایی ساختاری و نهادی» نه صرفاً یک راهکار مدیریتی، بلکه یک استراتژی تمدنی برای بقا، ثبات و تاب‌آوری در برابر بحران‌های درونی و بیرونی است.

به زبان ساده:

«جامعه‌ای که یاد بگیرد بی‌اعتمادی‌اش را در قالب نهادها پردازش کند، نه‌تنها از فروپاشی می‌گریزد، بلکه از دل تنوع و اختلاف، قدرتی تازه برای همگرایی  پایدار و رشد به‌دست می‌آورد.»

نمونه‌ی عینی از  یک رخداد  همگرایی پایدار دانش‌ها و نتیجه و کارنامهِ عینی این «الگو »

یک نمونه‌ی عینی و کارآمد از «همگرایی پایدار دانش‌ها» (Sustainable Convergence of Knowledge) در سال ۲۰۱۸ میلادی در قالب یک کنگره‌ی علمی‌ بین‌المللی در شهر زیبای رومی و زلزله‌زده‌ی «ل’Aquila» برگزار شد. این کنگره، با مدیریت نگارنده به‌عنوان طراح و رئیس هیئت علمی، تلاشی بود برای پیوند همگرایانه‌ی انواع دانش‌ها، تا ضوابط این علوم بتوانند ایجاد روابطی پایدار را شکل دهند و برای بهینه‌سازی معضلات پیچیده‌ی پسازلزله، راهکارهای واقعی و عملی فراهم کنند.

اهمیت این رویکرد در بستر واقعیت تلخ پسازلزله روشن‌تر می‌شود: پس از فاجعه، بیش از ۲۲ میلیارد یورو صرف بازسازی و مقاوم‌سازی در برابر زلزله شد، اما این سرمایه‌گذاری عظیم نه‌تنها شهر را به جایگاه شایسته بازنگرداند، بلکه به دلیل نبود ضوابط شفاف و پایدار، در چرخه‌ای از سوءاستفاده‌ها، ناکارآمدی‌ها و پراکندگی تصمیم‌ها گرفتار شد. نتیجه آن بود که کالبد شهر بازسازی شد، اما روح و رابطه‌ی زنده‌ی میان شهر و شهروندان همچنان گسسته باقی ماند.

اینجاست که «همگرایی پایدار دانش‌ها» ضرورت خود را نشان می‌دهد: ضوابط پایدار، اگر به‌درستی تعریف شوند، می‌توانند هم جلوی هدررفت منابع و سوءاستفاده‌ها را بگیرند و هم روابط پایدار میان دانش‌ها را به گونه‌ای مهیا کنند که فرآیندهای عملی بازسازی در چارچوبی علمی و منسجم به نتایج ملموس برسند. به همین منظور، کنگره‌ی ۲۰۱۸ ل’Aquila با حضور ۲۲ سخنران معتبر از رشته‌های محیط‌زیست، شهرسازی، معماری، جامعه‌شناسی، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و هنر، تکنولوژی، ارتباطات و مدیریت قلمروی سرزمینی، کوشید این همگرایی پایدار را به نمایش بگذارد. آنچه در این تجربه برجسته شد، این بود که هیچ دانشی به‌تنهایی قادر به بازسازی پسازلزله نیست؛ بلکه تنها در هم‌افزایی پایدارِ دانش‌ها و در چارچوب ضوابط مشترک می‌توان فرآیندی ارگانیک و کارآمد تعریف کرد، تا هم شهر و هم شهروندان دوباره یکدیگر را بیابند.

اگر این تجربه را به وضعیت سیاسی امروز ایران تعمیم دهیم، آن‌گاه زلزله‌ی طبیعی ل’Aquila بدل به استعاره‌ای از زلزله‌ی تاریخی و سیاسی جامعه‌ی ایرانی می‌شود: جامعه‌ای که بارها فروپاشی و انشعاب را تجربه کرده، انرژی‌های عظیمی را صرف کرده اما به‌دلیل نبود ضوابط پایدار، بارها شاهد سوءاستفاده، ناکامی و بازتولید استبداد بوده است. درست همان‌طور که ۲۲ میلیارد یورو در ل’Aquila بدون چارچوبی شفاف و پایدار به نتیجه نرسید، سرمایه‌های سیاسی و اجتماعی ایران نیز در بیانیه‌نویسی‌های بی‌پایان، سازمان‌های ناکارآمد و رقابت‌های فرسایشی هدر رفته است.

راه‌حل، همان فرمول است: همگرایی پایدار. همان‌طور که همگرایی پایدار دانش‌ها در ل’Aquila توانست ضوابطی مشترک تعریف کند تا از دل آن روابط کارآمد و بازسازی واقعی پدید آید، در ایران نیز تنها با همگرایی پایدار ایرانیان و تأسیس یک سازمان سیاسیِ ضابطه‌مند می‌توان به راهی تازه دست یافت. جایی که ضوابط پایدار، اعتماد می‌آفرینند؛ جایی که بی‌اعتمادی تاریخی، به‌جای آنکه نیروی ویرانگر باشد، در چارچوب شفافیت و پاسخگویی به پادزهری نهادی برای اعتمادسازی بدل شود؛ و جایی که مسیر ما، به‌جای انشعاب‌های مکرر، به سوی آشتی ملی و انسجام پایدار باز شوداگر همین منطق و مقایسه ایی را به وضعیت سیاسی ایران ببریم:

زلزله = بحران تاریخی و سیاسی ایران (فروپاشی اعتماد، انشعاب‌ها، استبدادزدگی)

هدررفت ۲۲ میلیارد یورو = هدررفت انرژی‌های سیاسی، تکرار بیانیه‌ها، رقابت‌های فرسایشی، سازمان‌های ناکارآمد.

همگرایی پایدار دانش‌ها = همگرایی پایدار ایرانیان.

ضوابط پایدار علمی = ضوابط پایدار سیاسی و نهادی که جلوی انشعاب، سوءاستفاده و بازتولید استبداد را می‌گیرد.

بازسازی رابطه‌ی شهر و شهروندان = بازسازی رابطه‌ی ملت و سیاست/ملت و اعتماد.

اعتمادسازی نهادی = پادزهری در برابر بی‌اعتمادی تاریخی.

پس لب کلام این است که:

همان‌طور که شهر ل’Aquila تنها با همگرایی پایدار علوم توانست به سمت یک بازسازی واقعی حرکت کند، ایران هم فقط با همگرایی پایدار ایرانیان و تعریف ضوابط پایدار سیاسی می‌تواند از چرخه‌ی انشعاب، بی‌اعتمادی و بازتولید استبداد بیرون بیاید.

(برای خواندن مقاله روی این لینک کلیک کنید- اولین کنگره بین المللی «همگرایی پایدار دانشها» در شهر اکویلا در ایتالیا - ۲۰۱۸ میلادی - به زبان ایتالیایی و انگلیسی)

همگرایی پایدار دانش ها - کنگره بین المللی شهر «اکویلا» در ایتالیا

اولین کنگره بین المللی همگرایی پایدار دانش ها

از چپ به راست: ۱- جولیو چزاره سوتانلی، وکیل مجلس شورای ملّی جمهوری ایتالیا، ۲- سناتور گاِتانو کواریِللو، پروفسور، وزیر اصلاحات قانون اساسی ایتالیا، رئیس شورای ملی تحقیقات (CNR) ۳- آنجلو دِ نیکولا، نویسنده، خبرنگار،۴- منسینور اورلندن انتونینی، دکتر، اسخف اعظم واتیکان، ۵ - مسعود اسماعیلو، دکتر، پروفسور معماری و شهرسازی، طراح «همگرایی پایدار دانش ها»
کنفرانس مطبوعاتی


مسعود اسماعیلو – ۲۴ آپریل ۲۰۲۴ –  esmailloumasud@gmail.com

http://hampairan.com

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

کلیدِ گذر از بی اعتمادی ِ ایرانیان: «ضابطه ها» به جای «رابطه ها» - (قسمت دوم) – مسعود اسماعیلو

رابطه های پایدار بر اساس ضابطه های پایدا تعریف میشوند   ( قسمت ۲) - مقدمه‌ واژه‌ها حامل تاریخ و اندیشه‌اند. انتخاب آگاهانه‌ی یک واژه برای ن...